loading...
مجله اینترنتی بی باک | شدت خنده!, اخبار, سرگرمی, روانشناسی, فال و طالع بینی, دکوراسیون،آشپزی, گردشگری داستان, ورزش, کودکان,احکام
آغاز ماه مهر(غم من،دوری از شما!)حتما مطالعه بفرمایید

بسم ربی یا الله

سلام و درود خدمت شما عزیزان

متاسفاته بنده به دلیل آغاز ماه مهر،ماه تحصیل،دیگر قادر به بروزرسانی مجله اینترنتی بی باک نیستم.

رمز در اختیار دوستان قرار گرفت

امیدوارم سایتی موفق داشته باشیم.

خداحافظ

دوستار شما

محمد مهدی رضوانی:مدیر سایت بی باک

آخرین اخبار مجله اینترنتی بی باک|درود بر شما کاربر گرامی.

مجله اینترنتی بی باک با موفقیت در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی ثبت شد.

با آرزو موفقیت روز افزون و عاقبت بخیری همه جوانان ایرانی و شیعه مذهب جهان.

ابوالفضل بازدید : 67 جمعه 02 آبان 1393 نظرات (0)
براى حضرت مهدى "علیه السلام" غیبتى است که عده‌اى در آن مدت گرفتار شک و تردید مى‌شوند ولى عده اى دیگر ثابت قدم و پابرجا خواهد ماند و بعضى به این گروه گویند: پس کى وعده الهى محقق مى‌شود، اگر راست مى‌گویید؟

ربيع بن سعد، از عبد الرحمان بن سليط روايت كرده كه امام حسين عليه‌السلام فرمودند: دوازده مهدى از ما هستند اول آنها اميرالمؤمنين على بن ابيطالب"عليه السلام" و آخر آنها نهمين پسر من كه قيام بر حق خواهد نمود و زمين را پس از مرگ آن زنده خواهد كرد، اوست كه دين حق را بر ساير اديان غلبه خواهد داد اگر چه مشركان كراهت داشته باشند.
 
براى حضرت مهدى "عليه السلام" غيبتى است كه عده‌اى در آن مدت گرفتار شك و ترديد مى‌شوند ولى عده اى ديگر ثابت قدم و پابرجا خواهد ماند.
و بعضى به اين گروه مقاوم مى‌گويند: پس كى وعده الهى محقق مى‌شود، اگر راست مى‌گوييد؟
آگاه باشيد كسى كه در غيبت آن حضرت بر اذيت و آزار و اتهام ديگران و مخالفين صبر كند، مانند كسى است كه در كنار رسول خدا صلی الله علیه و اله با شمشير جهاد كرده باشد.
 
متن حدیث:
 
منا اثنا عشر مهدياً اولهم اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و آخر هم التاسع من ولدى و هو الامام القائم بالحق يحيى الله به الارض بعد موتها و يظهر به دين الحق على الدين كله ولو كره المشركون له غيبتة يرتد فيها اقوام و يثبت على الدين فيها آخرون فيؤذون و يقال لهم متى هذاالوعد ان كنتم صادقين أما ان الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله صلى الله عليه و آله
 
 
«بحار الانوار ج 36، ص 385- اكمال الدين، ص317 »
ابوالفضل بازدید : 80 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (1)
همان‌طور که یک پزشک قبل از بیان هر حکم درمان و نسخه ای، ما را به پرهیز از انجام کارها و اموری دستور می‌دهد تا که از کهنه شدن و قوّت‌یابی بیماری خلاص دهد؛ شریعت مطهّر اسلام نیز قبل از دستور به انجام هر عملی، ما را به پرهیز از اموری امر فرموده است که انجام آن‌ها معصیت و گناه شمرده می‌شود

 
از آیت الله بهجت رحمت الله علیه علت اینکه چرا انسان در راه ترک گناه عاجز و درمانده می شود و از ایشان راهکار خواسته شد.
وی در جواب این پرسش فرمودند: «ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت " و لا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه» ...
 
یاد خدا، پایه اساسی مراقبه

همان طور که گفته شد و تو نیز دانستی، اگر شخص گنه کار از کسانی باشد که در اثر غفلت به دام گناه می افتند، باید با مراقبه شدید، غفلت را از خود دور کرده و با از بین بردن غفلت، خویش را از چنگ معاصی برهاند.

اکنون سخن ما این است که رکن رکین و پایه اساسی مراقبه، همیشه و در همه جا و در هر حالی به یاد خدا بودن است، که طبق برخی از روایات یکی ازمشکل ترین کارهاست (رسول خدا-صلى الله علیه و آله-فرمود:«یا علی!ثلاث لا تطیقها هذه الامه:المواساه للاخ فی ماله و انصاف‏الناس من نفسه و ذکر الله على کل حال;اى على!سه کار است که تحمل آنها بر این امت مشکل است: رعایت مساوات مالى با برادران مۆمن;رفتار منصفانه با مردم و یاد خدا در همه حال.»مجلسى،بحار الانوار،ج 74،ص 45.) و چون چنین است، یکی از بهترین اعمال است (پیامبر گرامى اسلام-صلى الله علیه و آله-فرمود:«یا على!سید الاعمال ثلاث خصال:انصافک الناس من‏نفسک،و مواساتک الاخ فی الله-عز و جل-،و ذکرک الله-تبارک و تعالى-على کل حال;اى على!سرور و سیداعمال سه خصلت است:رفتار منصفانه با مردم;رعایت مساوات مالى با برادران ایمانى و یادخداوند در همه حال.»همان،ص 44.)

در عظمت و اهمیت یاد خدا همین بس که خدای تبارک و تعالی از آن به کم راضی نگشته و برایش حدی معین نفرموده است.

مرحوم ثقة الاسلام کلینی در کتاب دعای اصول کافی، باب «ذکر الله کثیرا» به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: ما من شی ء الا و له حد ینتهی الیه الا الذکر فلیس له حد ینتهی الیه. فرض الله الفرائض فمن اداهن فهو حدهن، و شهر رمضان، فمن صامه فهو حده. و الحج، فمن حج فهو حده. الا الذکر، فان الله - عز و جل - لم یرض منه بالقلیل، و لم یجعل له حدا ینتهی الیه. ثم تلا هذه الآیة: «یا ایها الذین آمنوااذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا (احزاب(33)آیه 41) فقال: لم یجعل الله - عز و جل - له حدا ینتهی الیه. قال: و کان ابی علیه السلام کثیرالذکر. لقد کنت امشی معه و انه لیذکر الله و آکل معه الطعام و انه لیذکر الله ولقد کان یحدث القوم و ما یشغله ذلک عن ذکر الله و کنت اری لسانه لازقا بحنکه یقول: لا اله الا الله و کان یجمعنا فیامرنا بالذکر حتی تطلع الشمس و یامربالقراءة، من کان یقرا منا، و من کان لم یقرا منا امره بالذکر (کلینى،اصول کافى،ج 2،ص 361)؛

ای علی ! سه کار است که تحمل آنها بر این امت مشکل است: رعایت مساوات مالی با برادران موئمن ؛ رفتار منصفانه با مردم و یاد خدا در همه حالهر چیزی را حدی است که بدان پایان می پذیرد، مگر ذکر و یاد خدا که برای آن حدی وجود ندارد [مثلا] خداوند نمازهای پنج گانه را واجب ساخت که به جا آوردن آنها حد آنهاست. همچنین روزه ماه رمضان را واجب کرد که روزه داری حد آن است. همین طور حج را واجب گردانید که گزاردن آن، حد آن است؛ جز یاد خدا که از آن به کم راضی نگشت و برایش حدی مقرر نفرمود. سپس حضرت این آیه را تلاوت کرد: یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا (رعد(13)آیه 28. )؛ ای گروه مۆمنان! خدای را بسیار یاد کنید و او را در بامدادان و شبانگاهان تسبیح نمایید.

آن گاه فرمود: پدرم - که درود خدا بر او باد - خدای را بسیار یاد می کرد. هنگامی که با او راه می رفتم، او مشغول ذکر خدا بود. با او غذا می خوردم او به یاد خدا بود. با مردم سخن می گفت، ولی هیچ گاه سخن گفتن، او را از یاد خدا باز نمی داشت، و من خود می دیدم که زبانش به کامش چسبیده و یکسره «لا اله الا الله» می گوید .

بین الطلوعین ما را جمع می کرد و دستور می داد تا بر آمدن خورشید ذکر بگوییم و به یاد خدا باشیم . هر یک از ما را که قرائت قرآن می‌دانست به تلاوت آن دستور می‌داد و کسی را که قرائت قرآن نمی‌دانست به ذکر و یاد خدا امر می فرمود.»

حال که به اهمیت یاد خدا به عنوان رکن عمده و پایه مهم «مراقبه» اشاره شد. به جاست با استفاده از آیات و روایات به آثار و خواص یاد خدا و نیز به عواقب و تبعات غفلت از خدا جل و علا اشاره کنیم و بدین ترتیب بر فواید و عواید بحث بیفزاییم.

 رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: «یا علی ! ثلاث لا تطیقها هذه الامة : المواساة للاخ فی ماله و انصاف الناس من نفسه و ذکر الله علی کل حال ؛ ای علی ! سه کار است که تحمل آنها بر این امت مشکل است : رعایت مساوات مالی با برادران مومن ؛ رفتار منصفانه با مردم و یاد خدا در همه حال.»( مجلسی، بحار الانوار، ج 74، ص 45.2)

پیامبر گرامی اسلام - صلی الله علیه و آله - فرمود: «یا علی ! سید الاعمال ثلاث خصال: انصافک الناس من نفسک ، و مواساتک الاخ فی الله - عزوجل - ، و ذکرک الله - تبارک و تعالی - علی کل حال ؛ ای علی ! سرور و سید اعمال سه خصلت است : رفتار منصفانه با مردم ؛ رعایت مساوات مالی با برادران ایمانی و یاد خداوند در همه حال .» همان، ص 44.3. احزاب (33) آیه 41.4. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 361.5. رعد (13) آیه 28.
دیگر توضیح نخواهید و آن که عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت کنید، خودش توضیح خود را می دهد.

لزوم ترک معصیت

همان‌طور که یک پزشک قبل از بیان هر حکم درمان و نسخه ای، ما را به پرهیز از انجام کارها و اموری دستور می‌دهد تا که از کهنه‌ شدن و قوّت‌یابی بیماری خلاص دهد؛ شریعت مطهّر اسلام نیز قبل از دستور به انجام هر عملی، ما را به پرهیز از اموری امر فرموده است که انجام آن‌ها معصیت و گناه شمرده می‌شود. در دستورالعمل‌ها و نامه‌های مرحوم همدانی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) سفارش‌های ویژه‌ای بر ترك معصیت شده است.

در قسمتی از نامه‌ای كه به یكی از علمای تبریز مرقوم داشته، این گونه فرموده است: «... آنچه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده‌ام، این است كه اهّم اشیا از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در ترك معصیت است. تا این خدمت را انجام ندهی، نه ذكرت و نه فكرت به حال قلبت فایده‌ای نخواهد بخشید؛ چرا كه پیش‌كش و خدمت‌كردن كسی كه با سلطان در مقام عصیان و انكار است، بی‌فایده خواهد بود. نمی‌دانم كدام سلطان، أعظم از این سلطان عظیم‌الشأن است، و كدام نقار (نزاع و ستیزه جویی) أقبح (زشت‌تر) از نقار با اوست؟»1

جای دیگری جناب آخوند (ره) می فرمایند: «تمام سفارشات این بینوا به تو، اهتمام در ترك معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادی، آخر الامر تو را به جاهای بلند خواهد رسانید»

در قسمت دیگری از همین نامه، مرحوم آخوند همدانی(ره) چنین نگاشته شده‌ كه «... فَافهَم! ممّا ذَكَرتُ انّ طَلَبَكَ المحبَّةَ الالهیَّةَ مَعَ كَونِكَ مُرتَكباً للمعصیةِ امر‌ٌ فاسدٌ جداً، و كیف یَخفی عَلیك كَونُ المَعصیةِ سَبَباً للنّفرةِ وَ كَونُ النَّفرةِ مانِعةُ الجَمعِ مَعَهُ المَحَبَّةُ؟...»2 پس بفهم از آنچه یادآوری نمودم! بدان كه درخواست محبت خداوندی، با آلوده‌شدن تو به گناه، امری فاسد است. چگونه بر شما این نكته پنهان است كه معصیت باعث نفرت و بی‌زاری است و هرگز با محبّت قابل جمع نیست؟... «اِنّ تَركَ المَعصِیَةِ اَوَّلُ الدِّینِ وَ آخِرِهِ، ظاهِرَهً، وَ بَاطِنَهً، فَبادِر اِلَی المُجاهِدَةِ!...»؛3 البته ترك گناه؛ اوّل، آخر، ظاهر و باطن دین است. پس به سرعت به تلاش و مجاهده بپرداز!

در قسمتی دیگر از همین نامه بلند و مهّم، ایشان درباره دوری گزیدن از معصیت، این‌گونه نوشته‌اند: «... پس ای عزیز! چون این كریم رحیم، زبان تو را مخزن كوه نور، یعنی ذكر اسم شریف قرار داده، بی‌حیایی است مخزن سلطان را آلوده به نجاسات و قاذورات غیبت و دروغ و فحش و اذیّت و غیرها من المعاصی نمودن. مخزن سلطان باید محلّش پر عطر و گلاب باشد. نه مجلس مملوّ از قاذورات، و بی‌شكّ، چون دقّت در مراقبت نكرده‌ای، نمی‌دانی كه از جوارح سبعه (هفت‌گانه) یعنی گوش و زبان و چشم و دست و پا و بطن و فرج، چه معصیت‌ها می‌كنی، و چه آتش‌ها روشن می‌نمایی، و چه فسادها در دین خودت بر پا می‌كنی، و چه زخم‌های منكره سیف و سنان (شمشیر و نیزه) با زبانت به قلبت می‌زنی. اگر نكشته باشی، بسیار خوب است. اگر بخواهم شرح این مفاسد را بیان نمایم، در كتاب نمی‌گنجد... تو كه هنوز جوارحت را از معاصی پاك نكرده‌ای، چگونه منتظری كه در شرح احوال قلب چیزی بنویسم...»4

در جای دیگری جناب آخوند (ره) می فرمایند: «تمام سفارشات این بینوا به تو، اهتمام در ترك معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادی، آخر الامر تو را به جاهای بلند خواهد رسانید.»5
 
پی نوشت ها:
1. محمد بهاری، تذكرة المتقین، ص 177، و نیز چلچراغ سالكان،‌ 111.
2. محمد بهاری، تذكرة المتقین، ص 177، و نیز چلچراغ سالكان،‌ 111.
3. محمد بهاری، تذكرة المتقین، ص 177- 178، و نیز چلچراغ سالكان،‌ 111.
4. محمد بهاری، تذكرة المتقین، ص 178- 179، و نیز یاور امیری، چهل نامه عرفانی، ص 15- 16. 
5.  محمد بهاری، تذكرة المتقین، ص 196، و نیز چلچراغ سالكان،‌ 133- 135.
                               
 
منبع: تبیان
علی اصغر بلوکی بازدید : 88 جمعه 25 مهر 1393 نظرات (0)

مکتب امام علی(ع) انسان‏ساز و تربیت‏کننده بود. آن کس که استعداد رشد و کمال داشت، در پرتو شخصیت والای امیرالمؤمنین(ع) جان می‏گرفت و زنده می‏شد و راه تعالی و شکوفایی معنوی را پیش می‏گرفت و به «معراج انسانیت‏» می‏رسید. چه بسیار، روحهایی که در چشمه سار ولایت و هدایت آن امام، تطهیر شدند و به وارستگی رسیدند و «خود» را فدای «خدا» کردند و این نشانه عظمت فکر و ایمان و دلیل حقجویی و خداخواهی و اخلاص آنان بود.

و.... اینک «میثم تمار» مردی از این فرزانگان و چهره‏ای آشنا برای طالبان ارزشهای معنوی و راهیان مسیر حق و شرف و جهاد و صبر و یقین!

اگر «میثم‏»، شیفته علی -علیه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضایل علی(ع) بود; اگر «میثم‏» عشقی سرشار و شگفت و محبتی عمیق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود که آن حضرت، کمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عینیت دین بود. علی دوستی میثم، به حق‏دوستی او برمی‏گشت; حق‏دوستی‏اش، به ایمان و عقیده و شناخت و بصیرت آن شهید مصلوب، مربوط است.

شناخت چهره بارز میثم، ما را با سیمای دین، آشناتر می‏کند; و زندگینامه این زبان راستین حق و یار وفادار امیرالمؤمنین، ما را به محتوای سازنده قرآن و مکتب، رهنمون می‏گردد; و حیات پربار و شهادت پرافتخار این پرورده مکتب علی‏بن ابی‏طالب و شاگرد کلاس وحی و تعالیم انبیایی، برای ما نیز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.

شخصیت پرجاذبه این شیعه علی و پیرو حق و شهید راه فضیلت و راستی، چنان تابناک و نورانی است که در طول چندین قرن، همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شیفتگان عدل و آزادی بوده است. کدام آزاده مکتبی و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستیز و حق‏جوست که نام «میثم‏» را نشنیده باشد؟!

گرچه میثم، پیشه‏وری ساده در کوفه بود، اما والایی ایمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداکاری بی‏نظیر و استقامت‏سترگ او در راه حق از او انسانی جاوید ومسلمانی نمونه ساخته است، که اوراق تاریخ اسلام را با نام خویش، مزین کرده و سندی افتخارآمیز برای آیین مقدس اسلام است که چنین فرد مهذب و ارزشمندی به بشریت، تقدیم داشته است.

و ... بالاخره، «میثم‏» را باید شناخت. به دنبال این معرفت و شناخت است که زمینه پیروی و تبعیت فراهم می‏گردد. پس از این مقدمه برویم سراغ او که ما را می‏خواند و طنین کلام بیدارکننده او از زبان گویایش در گوش تاریخ پیچیده است.

میثم تمار

میثم، فرزند یحیی بود. از سرزمین «نهروان‏» که منطقه‏ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم می‏خواندند.

ابتدا، غلام زنی از طایفه «بنی اسد» بود. حضرت علی(ع) او را از آن زن خرید و آزادش کرد (1) .میثم، از اصحاب پیامبر به شمار آمده است (2) . هرچند از جزئیات زندگی او درسالهای نخستین حیاتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نیست. لقب «تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او می‏گفتند، که در کوفه خرمافروش بود.

میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه‏ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان‏شیعه بودند. میثم، شش پسر داشت و نوه‏هایی بسیارکه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل‏بیت و اعتقاد به ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یادشده‏اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانش اظهار محبت‏وعلاقه کرده و از آنان تجلیل می‏کردند. پسران میثم، عبارت بودند از: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.

شعیب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتی امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -علیهم السلام‏بود.این گونه کلمات، هم میزان اعتبار این خانواده رانزد ائمه می‏رساند و هم پیوستگی ورابطه و محبت و تبعیت‏خاندان میثم و خود او را نسبت‏به امامان شیعه نشان می‏دهد.

آشنایی میثم با علی(ع)

حضرت علی(ع) پیشتر، سرنوشت و سرگذشت میثم تمار را از زبان رسول خدا شنیده بود. میثم هم از پیش، شیفته اهل‏بیت و علاقه‏مند به آن عترت پاک بود.

اما اولین برخورد حضوری و دیدار میثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همین برخورد و ملاقات بود که حضرت، تصمیم گرفت میثم را از صاحبش بخرد و سپس وی را آزاد کند بالاخره با تصمیم آن حضرت، میثم به آزادی رسید.

در آن اولین ملاقات علی(ع) با میثم، چنین گفتگویی انجام گرفت:

علی(ع) پرسید: - نامت چیست؟

- سالم.

- از رسول خدا شنیدم که پدرت نام تو را «میثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و کنیه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

- خدا و رسول و امیرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنایی میثم با مولایش علی -علیه السلام برای او توفیقی بزرگ و سعادتی ارزشمند بود.از این رو به شاگردی در مکتب علی(ع) گردن نهاد و دریچه قلبش را به روی معارف علوی گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سیراب کرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحی و زمینه مناسب وی دانش و آگاهیهای بسیاری را به او آموخت و میثم را با اسرار و رازهای نهانی آشنا ساخت و از این رو میثم از علومی بهره‏مند و برخوردار بود که فرشتگان مقرب و رسولان الهی از آن آگاه بودند. (5)

میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی -علیه السلام فراگرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش را پسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می‏آید.صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آنها را برای مردم، بازگو می‏کرد و مایه اعجاب دیگران می‏شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگوییها در اصطلاح به «علم اجل‏» یا «علم منایا و بلایا» معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می‏آموختند. میثم تمار، دست‏پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان. او را به دروغگویی متهم می‏کردند.

روزی «ابو بصیر» به امام صادق - علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می‏کنید؟!

فرمود: چه علمی؟

- علمی که امیرالمؤمنین -علیه السلام به میثم یاد داده بود.

- تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟

- نه یا ابن رسول الله!

- پس رازدار چنان علوم نمی‏باشی!

دیدگاه علی(ع) و ائمه نسبت‏به «میثم‏»

جایگاه والای میثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وی و نیز از برخوردشان با او در صحنه عمل، می‏توان دریافت. صفا و صمیمیتی که میان علی(ع) و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت‏به‏هم می‏توان شناخت. حضرت، حتی به مغازه خرمافروشی میثم می‏رفت و در آن جا با او صحبت می‏کرد و قرآن و معارف دین را به او می‏آموخت.

یک بار امام علی(ع) میثم را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند. یک مشتری برای خریدن خرما مراجعه کرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پولهای آن شخص، تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.»

در همین گفتگو بودند که آن مشتری، خرماها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است.... (6)

این، نهایت‏خلوص بین آن دو و موقعیت میثم را نزد امام می‏رساند که آن حضرت در حالی که امیرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حکومت اسلامی است، در دکان میثم، خرمافروشی هم می‏کند.

علاوه براین، نزدیکی معنوی میثم با علی(ع) را در لحظه‏ها و موقعیتهای دیگر هم می‏توان دید، از جمله این که میثم، پابه‏پای افراد زبده‏ای چون «کمیل‏» در مواقف نیایش و عبادت مولا حضور می‏یافت و انیس شبهای عرفانی آن حضرت و راز و نیازهای امام با پروردگار بود.

میثم نقل می‏کند: شبی از شبها مولایم امیرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا این که به مسجد «جعفی‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:

«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پرگناه و چشمی پرامید به سویت آورده‏ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود: مبادا که از این خط بگذری!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبی تاریک بود. پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیاری دارد، اگر مساله‏ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی او خواهم رفت تا ببینم چه می‏شود.

رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می‏گوید.

حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستی؟

- میثم.

- مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟

- چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد.

آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزی هم شنیدی؟

گفتم: نه، مولای من.

و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون):

«در سینه‏ام اسراری است، که هرگاه فراخنای سینه‏ام احساس تنگی می‏کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین در میان می‏گذارم!

وقتی زمین می‏روید، آن گیاه، از بذر و دانه‏ای است که‏من کاشته‏ام....» (7)

میثم، محرم راز علی(ع) بود، و انیس خلوتهای او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه و پاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسین(ع) مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل، یاد می‏کردند.

یک بار، میثم در مدینه «ام‏سلمه‏» - همسر پیامبر - را دید.ام‏سلمه به او گفت:ای میثم! حسین(ع) همواره تو را یادمی‏کرد.

امام باقر(ع) می‏فرمود: «من به میثم بسیار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به میثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.

صالح - فرزند میثم - می‏گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: برایم حدیث‏بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته‏ای؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (8)

امام باقر(ع) با این کلام، اشاره به مقام علمی و فضایل کلامی و دانش میثم می‏کند، به حدی که پسر میثم بودن را زمینه‏ای می‏داند که او را از شنیدن و آموختن حدیث، بی‏نیاز ساخته باشد.

خبر از شهادت

برای کسی که مرگ را عبور به دنیایی وسیعتر که رنگ ابدیت و جاودانگی دارد می‏شناسد، اگر کارش نیکو و ایمانش متعالی باشد، انتقال به آن دنیای خوب، سعادتی عظیم است; بخصوص اگر پایان عمرش در این دنیا به صورت «شهادت‏» باشد، که حیات طیبه جاوید را در کنار صالحان و پیامبران و در جوار رضایت پروردگار به ارمغان می‏آورد.

میثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی(ع) شنیده بود.

امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنی‏امیه - عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟

میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد!

امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را می‏کشند.

میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست...

نه یک بار، بلکه بارها، علی -علیه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان‏» را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوری می‏کرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ‏» مهیا می‏کرد.

این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح و ظرفیت‏بالا و قدرت ایمان او بود.

«به «شهادت‏» سوگند!

ترس از مرگ که در مردم هست وهمی پندارند مرگ را غول هراس انگیزی روی این علت هست که ندارند امیدی روشن... به پس از مردن خویش.

زین جهت، ترسانند ورنه آن شیعه پاک اندیشی که زگفتار خدا و زکردار علی گشته دریادل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف یا که از کشته شدن!

و جز این نیست که یک فرد شهید زنده‏ای جاوید است زنده‏ای در دل اعصار و قرون....» (9)

میثم، با این روحیه بالا و شهادت طلب، مدافعی بزرگ از حریم حق و خط ولایت‏بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) گاهی برای زیارت به مدینه می‏آمد، و از امام حسن و امام حسین(ع) جدا می‏ماند. مردم کوفه و مدینه پذیرای سخنان میثم بودند و زبان حقگو و فضیلت‏گستر میثم، همواره در هرجا به نشر و بیان فضایل علی(ع) گویا بود، تا کوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضیلتهای آن حضرت، کمتر به نتیجه برسد. این، سفارش خود امام به میثم بود که فضایلش را نشر دهد.

صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که: پدرم گفت: روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» یکی از یاران علی(ع) نزد من آمد و با حالتی شگفت‏زده گفت: ای وای... میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم.

گفتم: چه شنیدی؟

گفت: شنیدم که می‏فرمود: «حدیث و سخن اهل‏بیت، بسیار سنگین و دشوار است، و آن را جز فرشته‏ای مقرب یا پیامبری صاحب رسالت‏یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی‏رسد.»

فوری برخاسته، خدمت‏حضرت علی(ع) رفتم و از او نسبت‏به کلامی که از «اصبغ‏» شنیده بودم، توضیح خواستم. حضرت، تبسمی کرد و فرمود: بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می‏تواند هرعلمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگان گفت که می‏خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره‏ای به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود: پیامبر ما در روز غدیرخم دست مرا گرفت و فرمود: «خدایا! هرکه را من مولایش بودم، علی مولای اوست.» ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیا دیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! که با آنچه از گفته پیامبر حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شان والای ما را به مردم بازگویی کنید! (10)

در آن عصر خفقان که نشر و پخش فضایل علی(ع) جرم محسوب می‏شد و ممنوع بود، میثم، رهنمود ارزنده‏ای از آن حضرت فراگرفته، کوشید تا پای جان به آن عمل کند.

میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می‏دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید; حتی آن درخت را هم می‏دانست.

گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی(ع) به او می‏فرمود: ای میثم! تو بعدها با این درخت، ماجراها خواهی داشت... این رخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می‏آویزند. از این رو، میثم، خیلی وقتها پیش درخت آمده و در کنارش نماز می‏خواند و می‏گفت: مبارکت‏باد ای نخل! مرا برای تو آفریده‏اند و تو برای من روییده‏ای و همواره به آن نخل نگاه می‏کرد. (11)

روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!

صالح می‏گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (12)

فضیلتها

بزرگترین فضیلت‏یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت.اما اضافه بر اینها، گاهی برجستگیهای خاصی در شخصیت‏یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت‏به دیگران، برتر می‏سازد. در این بخش، اشاره‏ای کوتاه به بعضی از این صفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می‏شود:

1- سخنوری

میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می‏شود می‏توان دریافت:

در بازار، میثم، رئیس صنف میوه‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می‏خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن‏زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزایی سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها می‏گوید:

«ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.» (13)

همین بیان صریح و حقگویی آشکار باعث‏شد که از میثم کینه‏ای در دل ابن زیاد بماند.

2- مفسر قرآن

تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.

گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزه‏ای گویا از سوی خداوند برای عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف و ظریف و اشارات پرمعنای فراوانی در آن است که در علم تفسیر، پرده از روی آن دقائق، برداشته می‏شود و درک بهتر و بیشتری از مضمون و محتوای آیات این کتاب آسمانی که وحی خداوند است، به دست می آید.

پیشوایان دین ما - که درود خدا بر آنان باد - آشنایی‏شان با قرآن از علم الهی سرچشمه می‏گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان می‏آموختند. میثم تمار، یکی از این شاگردان والا مقام درمکتب تفسیری علی(ع) بود. میثم علم تاویل معانی قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن‏شناسی، دانا و بصیر گردید.

روزی میثم با «ابن عباس‏» - مفسر قرآن و شاگرد علی(ع) - در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می‏خواهی، بپرس! من تمام قرآن را نزد علی(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن‏عباس که مراتب فضل و علم و تقوای میثم را می‏دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ای ابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که مرا مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاهتر از دیگران است؟ ....

ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.

ابن عباس از علم به آینده بی‏بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می‏دهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من می‏شنوی بنویس و نگهدار! اگر آنچه می‏گویم راست‏بود، نگاهش‏دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن.... و ابن‏عباس پذیرفت که چنان کند. (14)

3- راوی حدیث در صدر اسلام

با آن استعداد خاص و موقعیت‏خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفته‏های پسرش بر می‏آید، حتی کتابی که مجموعه‏ای از احادیث‏بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته‏های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتابهای حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته‏های او روایت نقل می‏کردند. (15)

4- دانای رازها

چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیاری حوادث آینده،آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی می‏کرد. دانای‏رازهای نهان بود. نامه سربسته می‏خواند و راز نشنیده‏می‏گفت.... این را نیز از مولایش علی(ع) فراگرفته بود. آگاهی از سرنوشت‏خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنه‏هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می‏دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود. (16)

و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می‏داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می‏پذیرفت. (17) به چند نمونه از این پیشگوییها اشاره می‏شود:

الف - پیشگویی شهادت خویش

میثم، می‏دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.

ب - خبر مرگ معاویه

ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه‏ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید. این باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاویه را می‏دهد که هم‏اکنون مرد.

یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می‏برند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده‏اند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (18)

ج - قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم‏کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می‏شوی و به‏خونخواهی حسین‏بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می‏کشد، خواهی کشت.

ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه‏ای فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (19)

در تاریخ قیام مختار خوانده‏اید که وی عاملان حادثه‏عاشورا را گرفت و به سزای جنایتشان رساند. ابن‏زیادهم از کسانی بود که گرفتار شد و سربریده‏اش را نزد مختار آوردند.

د - واقعه کربلا

زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....

آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده‏است.

جبله می‏گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏تابد، همچون پارچه‏های رنگ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین‏بن علی(ع) کشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگی

حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت‏» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.

اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظه‏های سرنوشت‏ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.

میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگی‏اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار است‏بخوانیم:

با «حبیب‏»

شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب‏بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».

روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب‏بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب‏بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه‏فروشی (21) را می‏بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می‏درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)

میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ‏رویی را می‏بینم و می‏شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‏کند و کشته می‏شود و سرش در کوفه گردانده می‏شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می‏کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری‏» یکی از یاران علی‏«ع‏» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته‏اش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می‏آورد، صد درهم بیشتر داده می‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسین‏»(ع)

میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می‏نمود. میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن علی را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می‏گردم و به خواست‏خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)

آن گاه ام‏سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟

میثم: مولا و سرور من!

ام‏سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظی کرد. (23)

دستگیر شدن میثم

میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج‏به سوی کوفه برمی‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏های برجسته هوادار اهل‏بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.

«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (24) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟

- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.

- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می‏گویی؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» بسیار نزدیک بوده‏ای!

- آری، درست گفته‏اند.

- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار می‏آویزمت.

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می‏آویزی.

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می‏شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (25)

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار

برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته‏ای برای معراج است.

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی‏گرفت و چنان عادی و بی‏اعتنا، آن را تلقی می‏کرد که بر خشم دشمن می‏افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث‏سری علی(ع) فرامی‏خواند. (26) میثم می‏گفت: هرکس می‏خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر می‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می‏شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می‏گفت. فضایل و شایستگیهای اهل‏بیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو می‏کرد و خیانتها و فسادهای بنی‏امیه را فاش می‏ساخت.

بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه‏های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می‏خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که می‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (28)

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می‏آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می‏دانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات به‏سرمی‏بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می‏رود.

مزار شهید

مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می‏خواست‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (29)

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.

«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.

و پیروی از اسوه‏های کمال، وظیفه کمال جویان است.

شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏رسند.

سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏نماید.

«پایان‏»

منابع تحقیق

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.

2. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.

3. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی ال‏آمال، انتشارات جاویدان، تهران.

5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.

6. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.

7. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم‏1413ق.

8. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.

9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.

پی‏نوشتها:

1. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

2. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.

3. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص‏59.

4. شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

5. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

6. سفینة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.

7. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏60; شیخ عباس قمی، منتهی ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:

وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدری نکت الارض بالکفوابدیت لها سری فمهما تنبت الارضفذاک النبت من بذری

8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

9. جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».

10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.

11. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏324.

12. رجال کشی، ص‏85.

13. رجال کشی، ص‏86.

14. بحار الانوار، ج‏42، ص‏128; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

15. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

16. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

17. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می‏شود.

18. رجال کشی، ص‏80.

19. بحار الانوار، ج‏42، ص‏125.

20. بحار الانوار، ج‏45، ص‏202.

21. یکی از حرفه‏ها و شغلهای میثم.

22. سفینة البحار، ج‏1، ص‏205; نفس المهموم، ص‏60.

23. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; اعیان الشیعه، ج‏10، ص‏198.

24. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

25. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏293; بحار الانوار، ج‏42، ص‏124.

26. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار می‏آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان می‏داد.

27. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏294; بحار الانوار ، ج‏42، ص‏125.

28. رجال کشی، ص‏87.

29. رجال کشی، ص‏83.


علی اصغر بلوکی بازدید : 87 چهارشنبه 23 مهر 1393 نظرات (0)

اعلان عمومى براى سفر حج

 

در سال دهم هجرت، به دستور الهى، آخرين سفر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به مكه براى تعليم حج و اعلام ولايت ائمه (عليهم السلام) آغاز شد. در اين سفر بيش از يكصد و بيست هزار نفر آن حضرت را همراهى كردند كه در شرايط آن زمان سابقه نداشت.

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، اعلام شد همه حجاج از مكه خارج شوند و براى برنامه اى مهم در غدير خم - كه كمى قبل از محل جدا شدن كاروان ها بود ـ حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، سيل جمعيت به سوى غدير حركت كردند.

 

ابوالفضل بازدید : 45 پنجشنبه 17 مهر 1393 نظرات (0)
چکیده
 
یکی از آموزه های مهم آیین بودا، اصل رنج است. براساس آن، بودا مهم ترین خصیصه ی زندگی انسان را رنج در زندگی می داند و برای رهایی از این مسئله راه هایی مطرح می کند. در آموزه های اسلام و امامان شیعه علیهم السلام نیز هرچند وجود مصائب و مشکلات در زندگی برای همه ی بشر پذیرفته شده است، اما رنج بردن حاصل از مصیبت را وابسته به نگاه آدمی به مصائب و مشکلات می داند؛ ضمن آنکه اساساً در نگاه ائمه هدی علیهم السلام رنج کشیدن با مصیبت دیدن یکسان تلقی نشده است. در این پژوهش به تطبیق هر دو ایده خواهیم پرداخت و همسویی ها و ناهمسویی های دو ایده را بررسی می کنیم
ابوالفضل بازدید : 45 جمعه 11 مهر 1393 نظرات (0)
مرگ مهم ترین دغدغه انسانی است؛ زیرا با هر زندگی مرگی زاده می شود و هر چیزی كه نام زندگی دارد مرگ را هم آغوش خود دارد. از این روست كه مفهوم زندگی و مرگ به هم وابسته اند و هر جایی كه زندگی وجود دارد مرگ نه در كنار و بیرون آن بلكه در درون آن در انتظار دمی است تا بتواند چیرگی خویش را بنمایاند و خود را نشان دهد.
 
همان اندازه كه مفهوم زندگی برای انسان روشن و آشكار است به همان میزان مرگ در تاریكی و ابهام قرار دارد. به همان اندازه كه زندگی، ظاهر و هویداست مرگ در باطن و نهان است. این گونه است كه نام مرگ و مفهوم و معنای آن مردمان را به هراس می اندازد و دلهره را در جانشان فرو می افكند.
 
بی گمان شناخت مسئله ای به این مهمی برای همگان از ارزش و اهمیت بسیاری برخوردار است. دسترسی به منابع شناختی نسبت به آن بسیار سخت و دشوار است؛ زیرا كسی كه با مرگ دست و پنجه انداخته و مرگ بر او چیره شده، هرگز این فرصت را نیافته است تا بازگردد و تجربه خویش را بازگویه نماید و از رخدادها و اموری كه بر وی گذشته خبری دهد. این مسئله عدم بازگشت، خود ترس و دلهره ای دیگر در میان زندگان انداخته است تا مفهوم مرگ بیش از پیش خود را هراسناك تر بنمایاند. باور به این كه این بازگشت نشدنی، پایان هر چیزی باشد و نیستی و نابودی را به همراه داشته باشد موجب می شود تا مرگ گاه به مفهوم پایان زندگی و آغاز بی بازگشت نیستی باشد.
ابوالفضل بازدید : 164 جمعه 11 مهر 1393 نظرات (0)

در مورد حضرت زهرا علیها السلام امام صادق علیه السلام فرمود: اگر خداوند متعال، علی علیه السلام را برای فاطمه علیهاالسلام نمی‌آفرید، در سراسر زمین، از حضرت آدم گرفته تا هر انسانی بعد از او، همسر همتا و مناسبی برای فاطمه علیها السلام پیدا نمی‌شد.

تقریباً قطعی است که حضرت معصومه علیها السلام ازدواج نکرد، در این صورت این سؤال پیش می آید که سنّت ازدواج از مستحبات مؤکّد اسلامی است، تا آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: در اسلام و در پیشگاه خدا بنایی برپا نشده که محبوبتر و عزیزتر از بناي ازدواج باشد( 1 ) همچنانکه فرمود: ازدواج سنّت و برنامه من است، پس کسی که از سنّت من دوري کند از من نیست.( 2 ) و نیز وارد شده: در عصر امام باقر علیه السلام بانویی به خاطر ریاضت و کسب فضیلت، ازدواج نمیکرد. امام باقر علیه السلام به او فرمود: اگر در ترك ازدواج، فضیلتی به دست می آمد، حضرت فاطمه علیهاالسلام سزاوارتر از تو بود، که به خاطر کسب فضایل اخلاقی، ازدواج نکند؛ زیرا هیچ بانویی در کسب کمالات، از فاطمه علیها السلام پیشی نگرفته است.( 3 )
ابوالفضل بازدید : 74 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (0)
سید علی محمد شیرازی (باب) آورده است:و بعد از آنکه تکلیف به مقام خلق لحمیه تعلق گرفت، به علت اینکه تبدیلی از برای او مقدر نشده این شریعت مقدسه (اسلام) هم نسخ نخواهد شد، بل حلال محمد صلی الله علیه و آله حلال الی یوم القیامه و حرام محمد صلی الله علیه و آله حرام الی یوم القیامه.
علی اصغر بلوکی بازدید : 87 سه شنبه 01 مهر 1393 نظرات (0)

توضيح سؤال :

با سلام

يكي از مسائلي كه اخيرا توسط گروهي از برادران اهل سنت بر روي سايتي فرانسوي زبان مطرح شده بود اين بود كه مخصوصا شيعيان ايراني ازدواج با سنيها را ممنوع اعلام كرده اند .  آيا فقهاي شيعه اين امر را مجاز دانسته اند ؟ لطفا نظر تني چند از اين بزرگان را اعلام بفرمائيد ؟

با تشكر .


ابوالفضل بازدید : 53 سه شنبه 01 مهر 1393 نظرات (0)

چند سال پیش، مقاله‌ای انگلیسی منتشر شد با این نام که «چرا زن‌های انگلیسی مسلمان می‌شوند؟

در این باره، پژوهشگر این مقاله نوشته بود، من یک زن جوان انگلیسی و اهل تمام سرگرمی‌های امروزی جوانان انگلیسی هستم؛ افزون بر این که به کارهای پژوهشی هم مبادرت می‌کنم. مدتی بود که دغدغه‌ای ذهنم را مشغول کرده بود و آن اعتبار و حیثیت زن در جامعه بود. به همین خاطر، راجع به وضعیت زنان در ادیان گوناگون مطالعه کردم. به مطالعهٔ اسلام که رسیدم، به عنوان یک دین شهوانی از آن نفرت داشتم، اما وقتی خوب خواندم، متوجه شدم آنچه در اسلام هست، با شنیده‌های من تفاوت بسیاری دارد. جذابیت‌های اسلام من را غرق در خود کرد، تا جایی که احساس کردم زن در اسلام از یک حریم، حفاظ و حیثیت والایی برخوردار است و این مسأله دغدغه‌های ذهنی من را برطرف کرد
ابوالفضل بازدید : 82 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)
موضوع رنگ‌ها یکی از شگفتی‌های مطرح شده در قرآن می‌باشد. قرآن‌کریم علاوه بر کاربرد واژه‌های کلّی مربوط به رنگ‌ها از قبیل (لون، الوان، و صبغه) از برخی رنگ‌ها (مانند زرد، سبز، آبی‌، قرمز‌، سفید و سیاه) نیز به طور ویژه نام برده و رنگ خدایی را بهترین رنگ معرفی کرده است
ابوالفضل بازدید : 46 دوشنبه 24 شهریور 1393 نظرات (0)
در عصر دولت صفوی، مذهب شیعه ی اثناعشری، به وسیله ی شاه اسماعیل اول، در سال 907ق. مذهب رسمیِ کشور اعلام گردید. پیش از آن، دین رسمیِ ایران بیش تر به روش اهل سنت بود و به طور رسمی، مذهب اهل سنت رواج داشت و بیش تر آنان از کیش شافعی پیروی می کردند.(1)
در کنار مذهب رسمیِ اهل تسنن، شیعیان نیز در نقاط مختلف ایران، پراکنده بودند. سابقه ی ورود و نفوذ مذهب تشیع در ایران، به قرن های اول هجری باز می گشت که پس از آن، به تدریج، در ایران در حال گسترش بود.
با حمله ی مغول به ایران، دوره ی جدیدی از تحول شیعه، در ایران آغاز شد؛ چرا که در این دوران، سقوط خلافت بغداد و نیز سیاست تساهل مغولان در برابر مذاهب مختلف، فرصت اظهار و ترویج عقاید شیعی را فراهم ساخت. ظهور متکلمان، محدثان و فقیهان بزرگ شیعی، از عهد فعالیت خواجه نصیرالدین طوسی و تمایل غازان خان به تشیع و گرایش الجایتو به مذهب شیعه، زمینه ی تجدید قوای شیعه را فراهم ساخت
علی اصغر بلوکی بازدید : 40 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (0)

اثبات حقانیت اسلام آخرین و کاملترین دین برای بشریت از طرقی قابل تشخیص است از آن جمله می توان به معجزه دین اسلام که قران است و مسئله خاتمیت ،جامعیت اسلام،و 

http://s5.picofile.com/file/8139090534/%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85.jpg

اثبات حقانیت اسلام

۱٫ زنده و جاوید بودن معجزه دین اسلام؛ چون معجزه اصلی این دین «قرآن» است که از نوع کتاب و منطق و دانش است بر خلاف معجزه انبیای گذشته که از نوع امور محسوس بوده است و به همین جهت همیشه زنده است و متکی بر خودش می باشد و وابسته به حضور و حیات مختص پیامبر اسلام (ص) نیست و معجزه ای است جاودانی و ابدی

علاوه بر این که قرآن با اعلان تحدی و مبارز طلبیدن دم به دم به جهانیان حیات و جاودانگی خود را اعلام می نماید: «و اگر درباره آنچه بر بنده ی خود نازل کردیم شک و تردید دارید یک سوره همانند آن بیاورید».

۲٫ تحریف نشدن قرآن یعنی هیچ تغییر و دگرگونی در او ایجاد نشده است.

چون علاوه بر وعده خداوند که فرموده من قرآن را حفظ می کنم، شخص پیامبر (ص) عنایت خاصی به حفظ دقیق آن داشته اولاً: به عده ای که به کاتبان وحی معروفند دستور می دادند تا آیات و سوره ها را مکتوب نمایند. ثانیاً: اصحاب و یاران خود را تشویق فراوان می نمودند که قرآن را حفظ نمایند، لذا عده ی زیادی در زمان پیامبر (ص) به حافظین قرآن معروف بودند، ثالثاً: ترغیب به قرائت آن که دقیقاً باید الفاظ با خصوصیات لفظی و تجویدی قرائت گردد نه صرف مطالعه و دریافت مفاهیم.

و این عوامل باعث شده تا قرآن از آفت تحریف مصون بماند.

۳٫ سومین راه برای اثبات حقانیت اسلام، توجه به مسأله خاتمیت پیامبر اسلام (ص) است چون متون دینی اسلام تأکید دارند که پیامبر اسلام آخرین پیامبر خداست و بعد از او پیامبری نخواهد آمد.

و در همه جوامع بشری آخرین دستورالعمل یک مدیر و کارفرما، ملاک عمل قرار می گیرد و لازم الاجراء خواهد بود، و با آمدن دستورالعمل جدید، قبلی ها خود به خود ملغی می شوند.

و در متون دینی ادیان دیگر نیامده که پیامبرشان آخرین فرستاده خداست، بلکه به نوعی؛ بشارت به ظهور پیامبر اسلام را به پیروان خود داده اند. یعنی به نوعی موقتی بودن خود را بیان نموده اند.

۴٫ مطلب چهارم که باید در نظر داشت مسأله جامعیت اسلام است، که اسلام در ابعاد مختلف و متعدد روحی و روانی فردی و اجتماعی و مادی و معنوی زندگی انسان دارای تعالیم است. برای شناخت بیشتر جامعیت و برتری مفاهیم دینی اسلام باید مطالعه مقایسه ای بین محتوای متون مقدس دین اسلام و محتوای ادیان دیگر صورت گیرد و در آن صورت برتری و جامعیت تعالیم دینی اسلام در ابواب اعتقادی، توحید و صفات خداوند، و اخلاق فردی و اجتماعی؛ حقوق، اقتصاد، سیاست و حکومت و … آشکار و روشن می شود.

۵٫ نکته پنجم: در میان ادیان موجود در جهان امروز تنها دینی که دارای تاریخی زنده و معتبر است اسلام است که مورخان حتی جزئیات دوران کودکی پیامبر را نیز ضبط کردند در حالی که بقیه ادیان دارای سند تاریخی معتبر نیستند و به همین جهت برخی از متفکران غربی حتی در وجود حضرت عیسی (ع) شک دارند و اگر قرآن ما مسلمان ها نام حضرت مسیح و دیگر انبیا را ذکر نمی کرد شاید دین مسیح و یهود و پیامبرشان دارای چنین رسمیت و رواجی در جامعه بشری نبودند.

اما پر واضح است که در بین مذاهب و فرق اسلامی برتری مذهب تشیع نسبت به سایر مذاهب به جهت «حق بودن» آن است، و دین حق در هر دوره ای منحصراً فقط یک دین است، و خدای متعال در هر برهه ای دارای یک شریعت است، و هر دین و مذهبی غیر از آن یا از اساس باطل و دروغ است و یا منسوخ و منقرض.

تعدد ادیان الهی و مذاهب آسمانی که تاکنون بر بشریت نازل گردیده، تعدد طولی است نه عرضی، بدین معنی که دین جدید ناسخ و مکمل دین پیشین است و با آمدن دین جدید تاریخ مصرف دین قبلی منتفی و از رسمیت می افتد و جای خود را به دین جدید می دهد، و بر همه لازم است که از آیین جدید پیروی نمایند و به آن ایمان بیاورند. برای همین در متون مقدس و نصوص دینی، از کسانی که به دین جدید ایمان نمی آورند، به عنوان «کافر» یاد می شود.

 اسلام آخرین و کامل ترین دین است که برای بشر فرستاده شده و خداوند دینی جز اسلام را نخواهد پذیرفت. «ان الدین عندالله الاسلام بدون تردید دین در نزد خدا فقط اسلام است». «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه  هر کس آئینی جز اسلام را برگزیند از او پذیرفته نخواهد شد».

haf بازدید : 64 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (0)

دومين فرزند برومند حضرت علي و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامي اسلام (ص ) رسيد، به خانه حضرت علي (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بياورد. اسما او را در پارچه اي سپيد (2) (س ) آمد و اسما پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش ، امين وحي الهي ، جبرئيل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير) چون علي براي تو بسان هارون (5) که به عربي (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار. (4)براي  موسي بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پيغمبران هستي .
و به اين ترتيب نام پرعظمت "حسين " از جانب پروردگار، براي دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي  کشت ، و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او (6) فرزندش به عنوان عقيقه (7) نقره صدقه داد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام یک از مطالب سایت را بیشتر می پسندید؟
    شما در کدام رده سنی می باشید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 176
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 192
  • بازدید ماه : 149
  • بازدید سال : 1,845
  • بازدید کلی : 39,997