loading...
مجله اینترنتی بی باک | شدت خنده!, اخبار, سرگرمی, روانشناسی, فال و طالع بینی, دکوراسیون،آشپزی, گردشگری داستان, ورزش, کودکان,احکام
آغاز ماه مهر(غم من،دوری از شما!)حتما مطالعه بفرمایید

بسم ربی یا الله

سلام و درود خدمت شما عزیزان

متاسفاته بنده به دلیل آغاز ماه مهر،ماه تحصیل،دیگر قادر به بروزرسانی مجله اینترنتی بی باک نیستم.

رمز در اختیار دوستان قرار گرفت

امیدوارم سایتی موفق داشته باشیم.

خداحافظ

دوستار شما

محمد مهدی رضوانی:مدیر سایت بی باک

آخرین اخبار مجله اینترنتی بی باک|درود بر شما کاربر گرامی.

مجله اینترنتی بی باک با موفقیت در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی ثبت شد.

با آرزو موفقیت روز افزون و عاقبت بخیری همه جوانان ایرانی و شیعه مذهب جهان.

ابوالفضل بازدید : 83 جمعه 02 آبان 1393 نظرات (0)
گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است

در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.

آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.

متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه.

آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.

امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است.

متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟

امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.

متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود.

متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.

وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.


وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.

متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد. امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.

متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.

 

منابــع :

- بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران.

- منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت

ابوالفضل بازدید : 61 جمعه 02 آبان 1393 نظرات (0)
امام صادق علیه‌السلام: حکمت غیبت قائم بعد از آمدن خود او ظاهر مى‌شود،

 
عبداللّه بن فضل هاشمى روایت كرده كه از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم می‌فرمود: همانا براى "صاحب الامر" غیبتى تخلف ناپذیر است، به طوریكه اهل باطل در آن تردید می‌كنند.
 
عرض كردم: یابن رسول اللّه! چرا غیبت می‌كند؟
 
فرمود: به علّتى كه به ما اجازه نداده‌اند آشكار سازیم.
 
عرض كردم: چه حكمتى در غیبت اوست؟
 
فرمود: همان حكمتى كه در غیبت حجّت‌هاى پیش از او بوده است،حكمت غیبت قائم بعد از آمدن خود او ظاهر مى‌شود، چنانكه حكمت سوراخ كردن كشتى توسط خضر و كشتن آن بچه و تعمیر دیوار، براى حضرت موسى - علیه السلام - ظاهر نگشت، مگر موقعى كه خواستند از هم جدا شوند.
 
متن حدیث:
 
انّ لصاحب هذا الامر غیبه لابدّ منها یرتاب فیها كلّ مبطل، فقلت: و لم جعلت فداك؟ قال: لأمر لم یؤذن لنا فى كشفه لكم قلت فما وجه الحكمه فى غیبته؟ قال وجه الحكمه فى غیبته وجه الحكمه فى غیبات من تقدّمه من حجج اللّه ـ تعالى ذكره ـ ان وجه الحكمه فى ذلك لا ینكشف الاّ بعد ظهوره كما لم ینكشف وجه الحكمه فیما آتاه الخضر(علیه السلام)من خرق السفینه و قتل الغلام و اقامه الجدار لموسى(علیه السلام) الى وقت افتراقهما.
 
 
 
«شیخ صدوق، كمال‌الدین و تمام‌النعمه،ج 2،ص482
ابوالفضل بازدید : 89 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)
ما شیعیان همچون برادران یوسف(علیه السلام)، اماممان را در چاه غفلت خویش افکندیم. ما از او غافل و او به حال ما آگاه است.

مفهوم غیبت به معنای پنهانی بودن هویت فرستاده الهی برای تدبیر حفظ جان و فراهم شدن امکان ادای وظیفه و مأموریت و مشیت و خواست الهی در بسیاری از قصص قرآن قابل بازشناسی است. ابراهیم، یوسف، ذوالقرنین، خضر، موسی و عیسی(علیهم السلام) همگی در دوره ای از زندگانی، از قوم خود غایب بودند. تدبر در داستان غیبت هر یک از آنان، از حقایق بسیاری درباره غیبت حضرت مهدی(عج الله فرجه) پرده بر می دارد؛ حقایقی چون مفهوم غیبت، عامل غیبت، مکان غیبت، وظیفه امام غایب و وظیفه منتظران و شرایط ظهور.
 
حال بر آنیم تا شباهت های غیبت حضرت یوسف (علیه السلام) را با غیبت حضرت مهدی(عج الله فرجه) بیان نماییم.
 

علی اصغر بلوکی بازدید : 88 جمعه 25 مهر 1393 نظرات (0)

مکتب امام علی(ع) انسان‏ساز و تربیت‏کننده بود. آن کس که استعداد رشد و کمال داشت، در پرتو شخصیت والای امیرالمؤمنین(ع) جان می‏گرفت و زنده می‏شد و راه تعالی و شکوفایی معنوی را پیش می‏گرفت و به «معراج انسانیت‏» می‏رسید. چه بسیار، روحهایی که در چشمه سار ولایت و هدایت آن امام، تطهیر شدند و به وارستگی رسیدند و «خود» را فدای «خدا» کردند و این نشانه عظمت فکر و ایمان و دلیل حقجویی و خداخواهی و اخلاص آنان بود.

و.... اینک «میثم تمار» مردی از این فرزانگان و چهره‏ای آشنا برای طالبان ارزشهای معنوی و راهیان مسیر حق و شرف و جهاد و صبر و یقین!

اگر «میثم‏»، شیفته علی -علیه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضایل علی(ع) بود; اگر «میثم‏» عشقی سرشار و شگفت و محبتی عمیق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود که آن حضرت، کمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عینیت دین بود. علی دوستی میثم، به حق‏دوستی او برمی‏گشت; حق‏دوستی‏اش، به ایمان و عقیده و شناخت و بصیرت آن شهید مصلوب، مربوط است.

شناخت چهره بارز میثم، ما را با سیمای دین، آشناتر می‏کند; و زندگینامه این زبان راستین حق و یار وفادار امیرالمؤمنین، ما را به محتوای سازنده قرآن و مکتب، رهنمون می‏گردد; و حیات پربار و شهادت پرافتخار این پرورده مکتب علی‏بن ابی‏طالب و شاگرد کلاس وحی و تعالیم انبیایی، برای ما نیز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.

شخصیت پرجاذبه این شیعه علی و پیرو حق و شهید راه فضیلت و راستی، چنان تابناک و نورانی است که در طول چندین قرن، همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شیفتگان عدل و آزادی بوده است. کدام آزاده مکتبی و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستیز و حق‏جوست که نام «میثم‏» را نشنیده باشد؟!

گرچه میثم، پیشه‏وری ساده در کوفه بود، اما والایی ایمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداکاری بی‏نظیر و استقامت‏سترگ او در راه حق از او انسانی جاوید ومسلمانی نمونه ساخته است، که اوراق تاریخ اسلام را با نام خویش، مزین کرده و سندی افتخارآمیز برای آیین مقدس اسلام است که چنین فرد مهذب و ارزشمندی به بشریت، تقدیم داشته است.

و ... بالاخره، «میثم‏» را باید شناخت. به دنبال این معرفت و شناخت است که زمینه پیروی و تبعیت فراهم می‏گردد. پس از این مقدمه برویم سراغ او که ما را می‏خواند و طنین کلام بیدارکننده او از زبان گویایش در گوش تاریخ پیچیده است.

میثم تمار

میثم، فرزند یحیی بود. از سرزمین «نهروان‏» که منطقه‏ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم می‏خواندند.

ابتدا، غلام زنی از طایفه «بنی اسد» بود. حضرت علی(ع) او را از آن زن خرید و آزادش کرد (1) .میثم، از اصحاب پیامبر به شمار آمده است (2) . هرچند از جزئیات زندگی او درسالهای نخستین حیاتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نیست. لقب «تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او می‏گفتند، که در کوفه خرمافروش بود.

میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه‏ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان‏شیعه بودند. میثم، شش پسر داشت و نوه‏هایی بسیارکه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل‏بیت و اعتقاد به ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یادشده‏اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانش اظهار محبت‏وعلاقه کرده و از آنان تجلیل می‏کردند. پسران میثم، عبارت بودند از: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.

شعیب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتی امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -علیهم السلام‏بود.این گونه کلمات، هم میزان اعتبار این خانواده رانزد ائمه می‏رساند و هم پیوستگی ورابطه و محبت و تبعیت‏خاندان میثم و خود او را نسبت‏به امامان شیعه نشان می‏دهد.

آشنایی میثم با علی(ع)

حضرت علی(ع) پیشتر، سرنوشت و سرگذشت میثم تمار را از زبان رسول خدا شنیده بود. میثم هم از پیش، شیفته اهل‏بیت و علاقه‏مند به آن عترت پاک بود.

اما اولین برخورد حضوری و دیدار میثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همین برخورد و ملاقات بود که حضرت، تصمیم گرفت میثم را از صاحبش بخرد و سپس وی را آزاد کند بالاخره با تصمیم آن حضرت، میثم به آزادی رسید.

در آن اولین ملاقات علی(ع) با میثم، چنین گفتگویی انجام گرفت:

علی(ع) پرسید: - نامت چیست؟

- سالم.

- از رسول خدا شنیدم که پدرت نام تو را «میثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و کنیه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

- خدا و رسول و امیرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنایی میثم با مولایش علی -علیه السلام برای او توفیقی بزرگ و سعادتی ارزشمند بود.از این رو به شاگردی در مکتب علی(ع) گردن نهاد و دریچه قلبش را به روی معارف علوی گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سیراب کرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحی و زمینه مناسب وی دانش و آگاهیهای بسیاری را به او آموخت و میثم را با اسرار و رازهای نهانی آشنا ساخت و از این رو میثم از علومی بهره‏مند و برخوردار بود که فرشتگان مقرب و رسولان الهی از آن آگاه بودند. (5)

میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی -علیه السلام فراگرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش را پسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می‏آید.صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آنها را برای مردم، بازگو می‏کرد و مایه اعجاب دیگران می‏شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگوییها در اصطلاح به «علم اجل‏» یا «علم منایا و بلایا» معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می‏آموختند. میثم تمار، دست‏پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان. او را به دروغگویی متهم می‏کردند.

روزی «ابو بصیر» به امام صادق - علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می‏کنید؟!

فرمود: چه علمی؟

- علمی که امیرالمؤمنین -علیه السلام به میثم یاد داده بود.

- تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟

- نه یا ابن رسول الله!

- پس رازدار چنان علوم نمی‏باشی!

دیدگاه علی(ع) و ائمه نسبت‏به «میثم‏»

جایگاه والای میثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وی و نیز از برخوردشان با او در صحنه عمل، می‏توان دریافت. صفا و صمیمیتی که میان علی(ع) و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت‏به‏هم می‏توان شناخت. حضرت، حتی به مغازه خرمافروشی میثم می‏رفت و در آن جا با او صحبت می‏کرد و قرآن و معارف دین را به او می‏آموخت.

یک بار امام علی(ع) میثم را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند. یک مشتری برای خریدن خرما مراجعه کرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پولهای آن شخص، تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.»

در همین گفتگو بودند که آن مشتری، خرماها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است.... (6)

این، نهایت‏خلوص بین آن دو و موقعیت میثم را نزد امام می‏رساند که آن حضرت در حالی که امیرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حکومت اسلامی است، در دکان میثم، خرمافروشی هم می‏کند.

علاوه براین، نزدیکی معنوی میثم با علی(ع) را در لحظه‏ها و موقعیتهای دیگر هم می‏توان دید، از جمله این که میثم، پابه‏پای افراد زبده‏ای چون «کمیل‏» در مواقف نیایش و عبادت مولا حضور می‏یافت و انیس شبهای عرفانی آن حضرت و راز و نیازهای امام با پروردگار بود.

میثم نقل می‏کند: شبی از شبها مولایم امیرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا این که به مسجد «جعفی‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:

«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پرگناه و چشمی پرامید به سویت آورده‏ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود: مبادا که از این خط بگذری!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبی تاریک بود. پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیاری دارد، اگر مساله‏ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی او خواهم رفت تا ببینم چه می‏شود.

رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می‏گوید.

حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستی؟

- میثم.

- مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟

- چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد.

آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزی هم شنیدی؟

گفتم: نه، مولای من.

و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون):

«در سینه‏ام اسراری است، که هرگاه فراخنای سینه‏ام احساس تنگی می‏کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین در میان می‏گذارم!

وقتی زمین می‏روید، آن گیاه، از بذر و دانه‏ای است که‏من کاشته‏ام....» (7)

میثم، محرم راز علی(ع) بود، و انیس خلوتهای او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه و پاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسین(ع) مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل، یاد می‏کردند.

یک بار، میثم در مدینه «ام‏سلمه‏» - همسر پیامبر - را دید.ام‏سلمه به او گفت:ای میثم! حسین(ع) همواره تو را یادمی‏کرد.

امام باقر(ع) می‏فرمود: «من به میثم بسیار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به میثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.

صالح - فرزند میثم - می‏گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: برایم حدیث‏بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته‏ای؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (8)

امام باقر(ع) با این کلام، اشاره به مقام علمی و فضایل کلامی و دانش میثم می‏کند، به حدی که پسر میثم بودن را زمینه‏ای می‏داند که او را از شنیدن و آموختن حدیث، بی‏نیاز ساخته باشد.

خبر از شهادت

برای کسی که مرگ را عبور به دنیایی وسیعتر که رنگ ابدیت و جاودانگی دارد می‏شناسد، اگر کارش نیکو و ایمانش متعالی باشد، انتقال به آن دنیای خوب، سعادتی عظیم است; بخصوص اگر پایان عمرش در این دنیا به صورت «شهادت‏» باشد، که حیات طیبه جاوید را در کنار صالحان و پیامبران و در جوار رضایت پروردگار به ارمغان می‏آورد.

میثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی(ع) شنیده بود.

امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنی‏امیه - عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟

میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد!

امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را می‏کشند.

میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست...

نه یک بار، بلکه بارها، علی -علیه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان‏» را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوری می‏کرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ‏» مهیا می‏کرد.

این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح و ظرفیت‏بالا و قدرت ایمان او بود.

«به «شهادت‏» سوگند!

ترس از مرگ که در مردم هست وهمی پندارند مرگ را غول هراس انگیزی روی این علت هست که ندارند امیدی روشن... به پس از مردن خویش.

زین جهت، ترسانند ورنه آن شیعه پاک اندیشی که زگفتار خدا و زکردار علی گشته دریادل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف یا که از کشته شدن!

و جز این نیست که یک فرد شهید زنده‏ای جاوید است زنده‏ای در دل اعصار و قرون....» (9)

میثم، با این روحیه بالا و شهادت طلب، مدافعی بزرگ از حریم حق و خط ولایت‏بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) گاهی برای زیارت به مدینه می‏آمد، و از امام حسن و امام حسین(ع) جدا می‏ماند. مردم کوفه و مدینه پذیرای سخنان میثم بودند و زبان حقگو و فضیلت‏گستر میثم، همواره در هرجا به نشر و بیان فضایل علی(ع) گویا بود، تا کوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضیلتهای آن حضرت، کمتر به نتیجه برسد. این، سفارش خود امام به میثم بود که فضایلش را نشر دهد.

صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که: پدرم گفت: روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» یکی از یاران علی(ع) نزد من آمد و با حالتی شگفت‏زده گفت: ای وای... میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم.

گفتم: چه شنیدی؟

گفت: شنیدم که می‏فرمود: «حدیث و سخن اهل‏بیت، بسیار سنگین و دشوار است، و آن را جز فرشته‏ای مقرب یا پیامبری صاحب رسالت‏یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی‏رسد.»

فوری برخاسته، خدمت‏حضرت علی(ع) رفتم و از او نسبت‏به کلامی که از «اصبغ‏» شنیده بودم، توضیح خواستم. حضرت، تبسمی کرد و فرمود: بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می‏تواند هرعلمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگان گفت که می‏خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره‏ای به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود: پیامبر ما در روز غدیرخم دست مرا گرفت و فرمود: «خدایا! هرکه را من مولایش بودم، علی مولای اوست.» ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیا دیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! که با آنچه از گفته پیامبر حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شان والای ما را به مردم بازگویی کنید! (10)

در آن عصر خفقان که نشر و پخش فضایل علی(ع) جرم محسوب می‏شد و ممنوع بود، میثم، رهنمود ارزنده‏ای از آن حضرت فراگرفته، کوشید تا پای جان به آن عمل کند.

میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می‏دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید; حتی آن درخت را هم می‏دانست.

گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی(ع) به او می‏فرمود: ای میثم! تو بعدها با این درخت، ماجراها خواهی داشت... این رخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می‏آویزند. از این رو، میثم، خیلی وقتها پیش درخت آمده و در کنارش نماز می‏خواند و می‏گفت: مبارکت‏باد ای نخل! مرا برای تو آفریده‏اند و تو برای من روییده‏ای و همواره به آن نخل نگاه می‏کرد. (11)

روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!

صالح می‏گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (12)

فضیلتها

بزرگترین فضیلت‏یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت.اما اضافه بر اینها، گاهی برجستگیهای خاصی در شخصیت‏یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت‏به دیگران، برتر می‏سازد. در این بخش، اشاره‏ای کوتاه به بعضی از این صفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می‏شود:

1- سخنوری

میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می‏شود می‏توان دریافت:

در بازار، میثم، رئیس صنف میوه‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می‏خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن‏زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزایی سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها می‏گوید:

«ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.» (13)

همین بیان صریح و حقگویی آشکار باعث‏شد که از میثم کینه‏ای در دل ابن زیاد بماند.

2- مفسر قرآن

تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.

گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزه‏ای گویا از سوی خداوند برای عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف و ظریف و اشارات پرمعنای فراوانی در آن است که در علم تفسیر، پرده از روی آن دقائق، برداشته می‏شود و درک بهتر و بیشتری از مضمون و محتوای آیات این کتاب آسمانی که وحی خداوند است، به دست می آید.

پیشوایان دین ما - که درود خدا بر آنان باد - آشنایی‏شان با قرآن از علم الهی سرچشمه می‏گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان می‏آموختند. میثم تمار، یکی از این شاگردان والا مقام درمکتب تفسیری علی(ع) بود. میثم علم تاویل معانی قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن‏شناسی، دانا و بصیر گردید.

روزی میثم با «ابن عباس‏» - مفسر قرآن و شاگرد علی(ع) - در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می‏خواهی، بپرس! من تمام قرآن را نزد علی(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن‏عباس که مراتب فضل و علم و تقوای میثم را می‏دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ای ابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که مرا مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاهتر از دیگران است؟ ....

ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.

ابن عباس از علم به آینده بی‏بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می‏دهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من می‏شنوی بنویس و نگهدار! اگر آنچه می‏گویم راست‏بود، نگاهش‏دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن.... و ابن‏عباس پذیرفت که چنان کند. (14)

3- راوی حدیث در صدر اسلام

با آن استعداد خاص و موقعیت‏خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفته‏های پسرش بر می‏آید، حتی کتابی که مجموعه‏ای از احادیث‏بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته‏های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتابهای حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته‏های او روایت نقل می‏کردند. (15)

4- دانای رازها

چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیاری حوادث آینده،آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی می‏کرد. دانای‏رازهای نهان بود. نامه سربسته می‏خواند و راز نشنیده‏می‏گفت.... این را نیز از مولایش علی(ع) فراگرفته بود. آگاهی از سرنوشت‏خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنه‏هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می‏دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود. (16)

و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می‏داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می‏پذیرفت. (17) به چند نمونه از این پیشگوییها اشاره می‏شود:

الف - پیشگویی شهادت خویش

میثم، می‏دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.

ب - خبر مرگ معاویه

ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه‏ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید. این باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاویه را می‏دهد که هم‏اکنون مرد.

یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می‏برند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده‏اند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (18)

ج - قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم‏کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می‏شوی و به‏خونخواهی حسین‏بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می‏کشد، خواهی کشت.

ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه‏ای فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (19)

در تاریخ قیام مختار خوانده‏اید که وی عاملان حادثه‏عاشورا را گرفت و به سزای جنایتشان رساند. ابن‏زیادهم از کسانی بود که گرفتار شد و سربریده‏اش را نزد مختار آوردند.

د - واقعه کربلا

زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....

آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده‏است.

جبله می‏گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏تابد، همچون پارچه‏های رنگ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین‏بن علی(ع) کشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگی

حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت‏» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.

اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظه‏های سرنوشت‏ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.

میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگی‏اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار است‏بخوانیم:

با «حبیب‏»

شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب‏بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».

روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب‏بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب‏بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه‏فروشی (21) را می‏بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می‏درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)

میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ‏رویی را می‏بینم و می‏شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‏کند و کشته می‏شود و سرش در کوفه گردانده می‏شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می‏کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری‏» یکی از یاران علی‏«ع‏» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته‏اش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می‏آورد، صد درهم بیشتر داده می‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسین‏»(ع)

میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می‏نمود. میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن علی را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می‏گردم و به خواست‏خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)

آن گاه ام‏سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟

میثم: مولا و سرور من!

ام‏سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظی کرد. (23)

دستگیر شدن میثم

میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج‏به سوی کوفه برمی‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏های برجسته هوادار اهل‏بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.

«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (24) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟

- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.

- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می‏گویی؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» بسیار نزدیک بوده‏ای!

- آری، درست گفته‏اند.

- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار می‏آویزمت.

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می‏آویزی.

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می‏شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (25)

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار

برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته‏ای برای معراج است.

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی‏گرفت و چنان عادی و بی‏اعتنا، آن را تلقی می‏کرد که بر خشم دشمن می‏افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث‏سری علی(ع) فرامی‏خواند. (26) میثم می‏گفت: هرکس می‏خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر می‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می‏شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می‏گفت. فضایل و شایستگیهای اهل‏بیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو می‏کرد و خیانتها و فسادهای بنی‏امیه را فاش می‏ساخت.

بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه‏های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می‏خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که می‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (28)

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می‏آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می‏دانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات به‏سرمی‏بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می‏رود.

مزار شهید

مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می‏خواست‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (29)

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.

«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.

و پیروی از اسوه‏های کمال، وظیفه کمال جویان است.

شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏رسند.

سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏نماید.

«پایان‏»

منابع تحقیق

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.

2. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.

3. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی ال‏آمال، انتشارات جاویدان، تهران.

5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.

6. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.

7. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم‏1413ق.

8. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.

9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.

پی‏نوشتها:

1. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

2. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.

3. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص‏59.

4. شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏291.

5. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

6. سفینة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.

7. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏60; شیخ عباس قمی، منتهی ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:

وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدری نکت الارض بالکفوابدیت لها سری فمهما تنبت الارضفذاک النبت من بذری

8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

9. جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».

10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.

11. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; شیخ مفید، ارشاد، ج‏1، ص‏324.

12. رجال کشی، ص‏85.

13. رجال کشی، ص‏86.

14. بحار الانوار، ج‏42، ص‏128; سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

15. سفینة البحار، ج‏2، ص‏524.

16. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

17. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می‏شود.

18. رجال کشی، ص‏80.

19. بحار الانوار، ج‏42، ص‏125.

20. بحار الانوار، ج‏45، ص‏202.

21. یکی از حرفه‏ها و شغلهای میثم.

22. سفینة البحار، ج‏1، ص‏205; نفس المهموم، ص‏60.

23. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏292; اعیان الشیعه، ج‏10، ص‏198.

24. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص‏59.

25. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏293; بحار الانوار، ج‏42، ص‏124.

26. در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار می‏آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و ... پس از چندی به تدریج جان می‏داد.

27. شرح ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏294; بحار الانوار ، ج‏42، ص‏125.

28. رجال کشی، ص‏87.

29. رجال کشی، ص‏83.


علی اصغر بلوکی بازدید : 87 چهارشنبه 23 مهر 1393 نظرات (0)

اعلان عمومى براى سفر حج

 

در سال دهم هجرت، به دستور الهى، آخرين سفر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به مكه براى تعليم حج و اعلام ولايت ائمه (عليهم السلام) آغاز شد. در اين سفر بيش از يكصد و بيست هزار نفر آن حضرت را همراهى كردند كه در شرايط آن زمان سابقه نداشت.

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، اعلام شد همه حجاج از مكه خارج شوند و براى برنامه اى مهم در غدير خم - كه كمى قبل از محل جدا شدن كاروان ها بود ـ حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، سيل جمعيت به سوى غدير حركت كردند.

 

علی اصغر بلوکی بازدید : 91 جمعه 18 مهر 1393 نظرات (0)
امام هادى عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوار خود، در محيطى بسيار سخت ‏و در وضع بسيار دشوار مى‏زيست و هم عصر حكومت‏«متوكل‏» بود كه به دشمنى‏ با امام(ع) و تعقيب ياران وى و در هم شكستن پايگاههاى او زبانزد بود و هر روز در اينگونه اعمال پيشتر مى‏رفت و در دستگاه حاكم نيز اين بد رفتاريها گسترش مى‏يافت تا آنجا كه متوكل خطر بحران حكومت‏ خويش را احساس ‏كرد و بر آن شد تا با دو روش توأمان در يك اقدام،از بحرانى ‏تر شدن وضع ‏جلوگيرى كند.

ابوالفضل بازدید : 45 پنجشنبه 17 مهر 1393 نظرات (0)
آيا انتظار داشتيد بدن رسول خدا را بدون غسل و كفن رها كنم و براى در دست گرفتن خلافت به مخاصمه بپردازم؟
 
رسـول گـرامـى اسـلام روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى ديده از دنيا فروبست . پس از انـتـشـار خـبـر رحـلت پـيـامـبـر(صل الله علیه و آله و سلم)، گـروهـى از انـصـار بـى درنـگ در (سـقـيـفـه بـنى ساعده )(1) جـمـع شـده و درصـدد بـرآمـدنـد تـا بـزرگ خود (سعد بن عباده) را به عنوان خليفه و جانشين رسول خدا(ص ) برگزينند.

در اين مجلس، ابتدا سعد بن عباده سخنانى ايراد كرد و با برشمردن سابقه و فضيلت انصار و تلاش ها و فداكارى هايشان در راه دين، آنان را به در دست گرفتن خلافت تحريك كرد. سپس مذاكراتى پيرامون مسائل آينده به عمل آمد.

خـبـر اجـتـمـاع انـصـار در سـقـيـفـه و مـذاكـرات آنـان، بـه گـوش (عمر بن خطّاب) رسيد. عمر بـلافـاصـله بـه مـنـزل پـيـامبر(ص) آمد و (ابوبكر) را از قضيه باخبر كرد. اين دو نفر كه گويا از قبل افكارى پيرامون خلافت، در سر مى پروراندند، همراه با (ابوعبيده جراح) به سرعت خود را به سقيفه رساندند.
علی اصغر بلوکی بازدید : 45 جمعه 11 مهر 1393 نظرات (0)

رندان تشنه لب را آبي نمي‌دهد كس
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌اي برون آي اي كوكب هدايت(1)

 

امام محمد باقر ـ عليه‌السلام ـ پنجمين اختر فروزان آسمان امامت و هفتمين گوهر عرش عصمت است. او شكافنده

ابوالفضل بازدید : 66 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (0)

در میان کتب دینی یهود، آیات مربوط به منجی کمتر دستخوش تحریف ودستبرد متخاصمان قرار گرفته است.

برخی این امر را ناشی از گرایش شدید یهودیان به منجی دانسته آنچنان که "هارامبام" (موشی بن میمون) از بزرگان و اکابر یهود می گوید:

"هر فرد یهودی که به ماشیح معتقد نباشد و یا چشم به راه آمدنش نباشد منکر بیانات موسی و سایر پیامبران بنی اسرائیل است(1)

برخی نیز خنثی بودن و عدم دخالت این آیات ، در زندگی خاخام ها و حاکمان یهود را عامل در امان ماندنشان از تحریف می دانند .

عده ای بر این عقیده هستند که آنچه یهودیان را در تمام برهه های تاریخ پر فراز و نشیبشان هماره متحد نگاه داشته اعتقاد ایشان به ظهور منجی (ما شیح) بوده است  برخی دیگر نیز این امر- مصون ماندن نسبی آیات مربوط به آخر الزمان- را از معجزات الهی می پندارند .

علی اصغر بلوکی بازدید : 44 پنجشنبه 03 مهر 1393 نظرات (0)
 
امام محمد تقي(ع) را به خاطر دست بخشنده اي که داشت جواد مي خواندند. آن امام بزرگوار به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابه جا و غيرعقلانى آيات قرآن جلوگيرى و علما و انديشمندان را براي فهم صحيح آيات راهنمايى مى کرد.

علی اصغر بلوکی بازدید : 37 پنجشنبه 03 مهر 1393 نظرات (0)

ازدواج امام زمان (عليه السلام)

مقدّمه

 

يكى از مباحث پيرامون شخصيّت حضرت مهدى (عج)، زندگى شخصى و خانوادگى آن حضرت است، سخن از ازدواج يا عدم آن و داشتن فرزند و مكان زندگى و وضعيّت زندگى اولاد او و كيفيّت زندگى آن حضرت از بحثهاى جذّابى است كه احياناً در اذهان بسيارى از معتقدان به او ابهاماتى وجود دارد، كه معمولا با جوابهاى ضدّ و نقيضى نيز مواجه ميشوند.

اساساً غيبت طولانى آن حضرت از نگاه زندگانى شخصى و خصوصى وى اين سؤال را بوجود ميآورد كه آيا در اين مدّت، حضرت مهدى(عليه السلام)ازدواج كرده است يا خير؟

برخى اين سؤال را به صورت اشكال مطرح كرده و ميگويند: اگر ازدواج كرده و همسر دارد، لازمهاش داشتن فرزند است، و لازمه اين نيز فاش شدن اسرار و شناسايى آن حضرت است، كه با حكمت و فلسفه غيبت منافات دارد.

و اگر ازدواج نكرده است، پس به سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و به امر شرعى مستحب عمل نكرده است، كه اينهم با مقام و شأن آن حضرت نميسازد، زيرا وى رهبر دينى مردم است و در عمل به مستحبات همچون واجبات، بايد پيشقدم باشد، و فرضِ وجود امامي كه مستحب مؤكّد شرعى را ترك كند، و در واقع عمل مكروهى را انجام دهد بسيار مشكل، و جاى استبعاد دارد.

پس اگر ازدواج نكرده باشد اشكال ترك مستحبّ از طرف معصوم، و اگر ازدواج كرده باشد اشكال فاش شدن اسرار و تضادّ با فلسفه غيبت پيش مي آيد، و چون طرفين قضيّه با اشكال مواجه است، عدّهاى چنين نتيجهگيرى ميكنند كه اصلا آن حضرت وجود ندارد.

نكته ديگر اين كه اصل ازدواج يا عدم ازدواج آن حضرت جزء اعتقادات ما نيست، بلكه از مسائل شخصى است كه در روايات نيز به آن تصريح نشده، و مورد بحث امامان قبلى نيز نبوده است، و كسانى هم كه در دوران غيبت توفيق درك حضور آن حضرت را داشته اند آن قدر سؤالات و مشكلات در ذهنشان بوده است كه به اينگونه سؤالات نرسيدهاند.

در دوران غيبت صغرى نيز از نائبان خاصّ، در اين زمينه سخنى شنيده نشده است.

از سوى ديگر ذهن انسان در كنار سؤال از ازدواج حضرت مهدى(عليه السلام)، سؤالات ديگرى نيز ميسازد از جمله اين كه:

آيا امام مهدى(عليه السلام) داراى فرزند است؟

آيا مكان خاصّى براى زندگى وى و فرزندانش وجود دارد؟

آيا فرض وجود فرزند و همسر براى آن حضرت با حكمت و فلسفه غيبت سازگارى دارد؟

و در صورت ازدواج نكردن، آيا بر خلاف سنّت و دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل نكرده است؟

و سؤالات ديگرى كه اين مقاله در صدد جواب دادن به بعضى از آنهاست.

بنابراين، پس از طرح سؤال اصلى و بيان ديدگاههاى متفاوت و دلائل آنها، و نيز بررسى دلائل، سعى ميشود تا به نتيجهاى مناسب و جامع برسيم.

ABOLFAZL بازدید : 43 چهارشنبه 26 شهریور 1393 نظرات (0)

خوش رويى‏ از دیدگاه معصومین
از خصلت‏هاى بسيار زيبا كه غم و اندوه را از دل ديگران مى ‏زدايد نشان دادن خوش رويى است، كارى كه براى انسان هيچ هزينه‏اى ندارد.

چقدر شايسته است انسان هنگامى كه مى خواهد با زن و فرزند، پدر و مادر، اقوام و خويشان و همه‏ ى مردم برخورد كند همه ‏ى غم و اندوهش را در پس پرده ‏ى باطن پنهان نمايد و همه‏ ى نشاط و سرسبزى و خرمى‏ اش را در چهره ظاهر كند و با خوش رويى كامل با همگان ديدار كند

 https://rozup.ir/up/farszaban/BIBUK_IR/edame1.gif


علی اصغر بلوکی بازدید : 55 دوشنبه 17 شهریور 1393 نظرات (0)

شناسنامه و مشخصات پیامبر گرامی اسلام

نام:احمد،محمد
نام پدر:عبدالله
نام مادر: آمنه
شهرت:خاتم پیامبران،رسول خدا،امین
کنیه:ابوالقاسم
محل تولد:مکه
زمان تولد:به قول مشهور ۱۷ ربیع الاول سال ۵۷۱ میلادی
روز مبعث:۲۷ رجب
مدت نبوت:بیست و سه سال
مدت عمر:شصت و سه سال
تاریخ فوت:۲۸ ماه صفر یازدهم هجری
محل فوت:مدینه منوره
محل دفن:جنب مسجد پیامبر
دوران حیات:قبل از نبوت تا چهل سالگی زندگی عادی از چهل سالگی مبعوث به پیامبری
۱۳ سال بعد از بعثت زندگی در شهر مکه زادگاهش
۱۰ سال بعد از هجرت از مکه به مدینه و آغاز مبارزه و پیروزی و پیشرفت اسلام
تعداد فرزندان:۴ دختر به نام های:فاطمه،زینب،رقیه،ام کلثوم 
و ۳ پسر به نام های:قاسم،عبد الله،ابراهیم

 


علی اصغر بلوکی بازدید : 46 دوشنبه 17 شهریور 1393 نظرات (0)

حضرت فاطمه معصومه (س) در روز اول ذيقعده سال 173 هجري، در شهر مدينه چشم به جهان گشود. اين بانوي بزرگوار، از همان آغاز، در محيطي پرورش يافت که پدر و مادر و فرزندان، همه به فضايل اخلاقي آراسته بودند. عبادت و زهد، پارسايي و تقوا، راستگويي و بردباري، استقامت در برابر ناملايمات، بخشندگي و پاکدامني و نيز ياد خدا، از صفات برجسته اين خاندان پاک سيرت و نيکو سرشت به شمار مي رفت. پدران اين خاندان، همه برگزيدگان و پيشوايان هدايت، گوهرهاي تابناک امامت و سکان داران کشتي انسانيت بودند.

 

سرچشمه دانش

 حضرت معصومه (س) در خانداني که سرچشمه علم و تقوا و فضايل اخلاقي بود، پرورش يافت. پس از آنکه پدر بزرگوار آن بانوي گرامي به شهادت رسيد، فرزند ارجمند آن امام، يعني حضرت رضا (ع) عهده دار امر تعليم و تربيت خواهران و برادران خود شد و مخارج آنان را نيز بر عهده گرفت. در اثر توجهات زياد آن حضرت، هر يک از فرزندان امام کاظم (ع) به مقامي والا دست يافتند و زبانزد همگان گشتند. ابن صباغ ملکي در اين باره ميگويد: ?هر يک از فرزندان ابي الحسن موسي معروف به کاظم، فضيلتي مشهور دارد?. بدون ترديد بعد از حضرت رضا (ع) در ميان فرزندان امام کاظم (ع)، حضرت معصومه (س) از نظر علمي و اخلاقي، والامقام ترين آنان است. اين حقيقت از اسامي، لقب ها، تعريف ها و توصيفاتي که ائمه اطهار (ع) از ايشان نموده اند، آشکار است و اين حقيقت روشن مي سازد که ايشان نيز چون حضرت زينب (س) ?عالمه غير معلمه? بوده است. 

 

مظهر فضايل

 حضرت فاطمه معصومه (س) مظهر فضايل و مقامات است. روايات معصومان (ع) فضيلت ها و مقامات بلندي را به آن حضرت نسبت مي دهد. امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند: ?آگاه باشيد که براي خدا حرمي است و آن مکه است؛ و براي پيامبر خدا حرمي است و آن مدينه است. و براي اميرمؤمنان حرمي است و آن کوفه است. بدانيد که حرم من و فرزندانم بعد از من، قم است. آگاه باشيد که قم، کوفه کوچک ماست، بدانيد بهشت هشت دروازه دارد که سه تاي آن ها به سوي قم است. بانويي از فرزندان من به نام فاطمه، دختر موسي، در آن جا رحلت مي کند که با شفاعت او، همه شيعيان ما وارد بهشت  مي شوند.?

 

مقام علمي حضرت معصومه (س)

 حضرت معصومه (س) از جمله بانوان گرانقدر و والا مقام جهان تشيع است و مقام علمي بلندي دارد. نقل شده که روزي جمعي از شيعيان، به قصد ديدار حضرت موسي بن جعفر (ع) و پرسيدن پرسش هايي از ايشان، به مدينه منوره مشرف شدند. چون امام کاظم (ع) در مسافرت بود، پرسش هاي خود را به حضرت معصومه (س) که در آن هنگام کودکي خردسال بيش نبود، تحويل دادند. فرداي آن روز براي بار ديگر به منزل امام رفتند، ولي هنوز ايشان از سفر برنگشته بود. پس به ناچار، پرسش هاي خود را باز خواستند تا در مسافرت بعدي به خدمت امام برسند، غافل از اين که حضرت معصومه (س) جواب پرسش ها را نگاشته است. وقتي پاسخ ها را ملاحظه کردند، بسيار خوشحال شدند و پس از سپاسگزاري فراوان، شهر مدينه را ترک گفتند. از قضاي روزگار در بين راه با امام موسي بن جعفر (ع) مواجه شده، ماجراي خويش را باز گفتند. وقتي امام پاسخ پرسش ها را مطالعه کردند، سه بار فرمود: پدرش فدايش.

    

فضيلت زيارت

 دعا و زيارت، پر و بال گشودن از گوشه تنهايي، تا اوج با خدا بودن است. دعا و زيارت، جامي است زلال از معنويت ناب درکام عطشناک زندگي؛ و زيارت حرم معصومه (س)، بارقه اميدي در فضاي غبارآلود زمانه، فرياد روح مهجور در هنگامه غفلت و بي خبري، و نسيمي فرحناک و برخاسته از باغستان هاي بهشت است. زيارت مرقد فاطمه معصومه (س)، به انسان اعتماد به نفس مي دهد، و او را از غرق شدن در گرداب نوميدي باز مي دارد و به تلاش بيشتر دعوت مي کند. زيارت مزار با صفاي کريمه اهل بيت (س)، سبب مي شود که زائر حرم، خود را نيازمند پروردگار ببيند، در برابر او خضوع کند، از مرکب غرور و تکبر- که سرچشمه تمامي بدبختي ها و سيه روزي هاست- فرو آيد و حضرت معصومه (س) را واسطه درگاه پروردگار عالميان قرار دهد. بر همين اساس است که براي زيارت آن حضرت، پاداش بسيار بزرگي وعده داده شده و آن، ورود به بهشت است. در اين باره از امام جواد (ع) نقل شده که فرمود: ?هر کس عمه ام را در قم زيارت کند، بهشت از آن اوست?.

 

برگزيدن شهر قم

پس از آنکه حضرت معصومه (ع) به شهر ساوه رسيد، بيمار شد. چون توان رفتن به خراسان را در خود نديد، تصميم گرفت  به قم برود. يکي از نويسندگان در اين باره که چرا حضرت معصومه (س) شهر قم را برگزيد، مي نويسد: ?بي ترديد مي توان گفت که آن بانوي بزرگ، روي ملهم و آينده نگر داشت و با توجه به آينده قم و محوريتي که بعدها براي اين سرزمين پيش  مي آيد - محوريتي که آرامگاه ايشان مرکز آن خواهد بود - بدين ديار روي آورد. اين جريان به خوبي روشن مي کند که آن بانوي الهي، به آينده اسلام و موقعيت اين سرزمين توجه داشته و خود را با شتاب بدين سر زمين رسانده و محوريت و مرکزيت آن را با مدفن خود پايه ريزي کرده است.

 

زيارت حضرت معصومه (س) از منظر روايات

 درباره فضيلت زيارت حضرت معصومه (س) روايات فراواني از پيشوايان معصوم رسيده است. از جمله، هنگامي که يکي از محدثان برجسته قم، به نام ?سعد بن سعد? به محضر مقدس امام رضا (س) شرفياب مي شود، امام هشتم خطاب به ايشان مي فرمايد: ?اي سعد! از ما در نزد شما قبري است?. سعد مي گويد: فدايت شوم! آيا قبر فاطمه دختر موسي بن جعفر (س) را مي فرماييد؟ مي فرمايد: ?آري، هر کس او را زيارت کند، در حالي که به حق  او آگاه باشد، بهشت از آن اوست.?

پيشواي جهان تشيع امام جعفر صادق (س) نيز در اين باره مي فرمايد: ?هر کس او را زيارت کند، بهشت بر او واجب گردد?. و در حديث ديگري آمده است: ?زيارت او، هم سنگ بهشت است?.

 

زيارت مأثور درباره حضرت معصومه (ع)

يکي از ويژگيهاي حضرت معصومه (س)، ورود زيارتنامه اي از سوي معصومان (س) درباره ايشان است که پس از حضرت فاطمه زهرا (س)، او تنها بانوي بزرگواري است که زيارت مأثور دارد. بانوان برجسته اي چون: آمنه بنت وهب، فاطمه بنت اسد، خديجه بنت خويلد، فاطمه ام البنين، زينب کبري، حکيمه خاتون و نرجس خاتون که هيچ شک و ترديدي در مقام بلند و جايگاه رفيع  آن ها نيست. هيچ کدام زيارت مأثور از سوي معصومان (س) ندارند و اين نشان دهنده مقام والاي اين بانوي گرانقدر اسلام است. باشد که شيعيان و پيروان اهل بيت عصمت و طهارت (س) به ويژه بانوان، اين مقام بزرگ و عالي را پاس بدارند و همواره الگو و مظهر عفاف و تقوا و حيا باشند. تنها در اين صورت است که روح باعظمت اين بانوي بزرگ از همه ما خشنود خواهد شد.

 

امام رضا (ع) و لقب معصومه

 حضرت فاطمه معصومه (س) بانويي بهشتي، غرق در عبادت و نيايش، پيراسته از زشتي ها و شبنم معطر آفرينش است. شايد يکي از دلايل «معصومه» ناميدن اين بانو، آن باشد که عصمت مادرش حضرت زهرا (س) در او تجلي يافته است. بر اساس پاره اي از روايات، اين لقب از سوي امام رضا (ع) به اين بانوي والامقام اسلام وارد شده است؛ چنان که فقيه بلند انديش و سپيد سيرت شيعه، علامه مجلسي (ع) در اينباره ميگويد: امام رضا (ع) در جايي فرمود: «هرکس معصومه را در قم زيارت کند، مانند کسي است که مرا زيارت کرده است».

 

کريمه اهل بيت

 حضرت معصومه (س) در زبان دانشمندان و فقيهان گران قدر شيعه، به لقب ?کريمه اهل بيت? ياد مي شود. از ميان بانوان اهل بيت، اين نام زيبا تنها به آن حضرت اختصاص يافته است. بر اساس روياي صادق و صحيح نسب شناس گرانقدر، مرحوم آيت الله مرعشي نجفي، اين لقب از طرف امام صادق (ع) بر حضرت معصومه (س) اطلاق شده است. در اين رؤيا، امام صادق (ع) به آيت الله نجفي که با دعا و راز و نياز، تلاش پيگيري را براي يافتن قبر مطهر حضرت زهرا (س) آغاز کرده خطاب فرمود: برتو باد به کريمه اهل بيت.

 

القاب حضرت معصومه (س)

 به طور کلي، سه زيارت نامه براي حضرت معصومه (س) ذکر شده که يکي از آن ها مشهور و دو تاي ديگر غير مشهور است. اسامي و لقب هايي که براي حضرت معصومه (س) در دو زيارت نامه غير مشهور ذکر شده؛ به قرار ذيل است: طاهره (پاکيزه)،  حميده (ستوده)؛ بِرّه (نيکوکار)؛ رشيده (حد يافته)؛ تقّيه (پرهيزگار)؛ رضّيه (خشنود از خدا)؛ مرضيّه (مورد رضايت خدا)؛ سيده صديقه (بانوي بسيار راستگو)؛ سيده رضيّه مرضّيه (بانوي خشنود خدا و مورد رضاي او)؛ سيدةُ نساء العالمين (سرور زنان عالم). هم چنين محدثّه و عابده از صفات و القابي است که براي حضرت معصومه (س) عنوان شده است.

 

شفاعت حضرت معصومه (س) 

 بالاترين جايگاه شفاعت، از آن رسول گرامي اسلام است که در قرآن کريم، از آن به ?مقام محمود? تعبير شده است. همين طور دو تن از بانوان خاندان رسول مکرم اسلام، شفاعت گسترده اي دارند که بسيار وسيع و جهان شمول است و مي تواند همه اهالي محشر را فرا گيرد. اين دو بانوي عالي قدر، صديقه اطهر، حضرت فاطمه زهرا (س) و شفيعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه (س) هستند. در مورد شفاعت گسترده حضرت زهرا (س) همين بس که شفاعت، مهريه آن حضرت است و به هنگام ازدواج، پيک وحي طاقه ابريشمي از سوي پروردگار آورد که در آن، جمله ?خداوند مهريه فاطمه زهرا را، شفاعت گنهکاران از امت محمد (ص) قرار داد?، اين حديث از طريق اهل سنت نيز نقل شده  است. پس از فاطمه زهرا (س) از جهت گستردگي شفاعت، هيج بانويي به شفيعه محشر، حضرت معصومه (س) نمي رسد. بر همين اساس است که حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: ?با شفاعت او، همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند?.

 

سرّ قداست قم

در احاديث فراواني به قداست قم اشاره شده است. از جمله امام صادق (ع) قم را حرم اهل بيت (ع) معرفي و خاک آن را، پاک و پاکيزه تعبير کرده است. همچنين ايشان در ضمن حديث مشهوري که درباره قداست قم به گروهي از اهالي ري بيان کردند، فرمودند: ?بانويي از فرزندان من به نام فاطمه دختر موسي، در آن جا رحلت مي کند که با شفاعت، او همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند?. او مي گويد: من اين حديث را هنگامي از امام صادق (ع) شنيدم که حضرت موسي بن جعفر(ع) هنوز ديده به جهان نگشوده بود. اين حديث والا، از رمز شرافت و قداست قم پرده برمي دارد و روشن مي سازد که اين همه فضيلت و شرافت اين شهر که در روايات آمده، از ريحانه پيامبر، کريمه اهل بيت (س)، مهين بانوي اسلام، حضرت معصومه (س) سرچشمه مي گيرد که در اين سرزمين ديده از جهان فرو مي بندد و گرد و خاک اين سرزمين را، توتياي ديدگان حور و ملايک مي کند.  

 

محبت و مباهات حضرت معصومه (س) به امام هشتم

 مدت 25 سال تمام، حضرت رضا (ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از يک ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره اي تابان از دامان نجمه درخشيد که هم سنگ امام هشتم (ع) بود و امام (ع) توانست والاترين عواطف انباشته شده و در سوداي دلش را بر او نثار کند. بين حضرت معصومه و برادرش امام رضا (ع) عواطف سرشار و محبت شگفت انگيزي بود که قلم از ترسيم آن عاجز است. در يکي از معجزات امام کاظم (ع) که حضرت معصومه (ع) نيز نقشي دارد، هنگامي که نصراني مي پرسد: شما که هستيد؟ مي فرمايد: ?من معصومه، خواهر امام رضا (ع) هستم?. اين تعبير، از محبت سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش امام رضا (ع) و نيز از مباهات ايشان به اين خواهر- برادري سرچشمه مي گيرد.

  

سرآمد بانوان

 فاطمه معصومه (س) از جهت شخصيت فردي و کمالات روحي، در بين فرزندان موسي بن جعفر (ع) بعد از برادرش، علي بن موسي الرضا (ع) در والاترين رتبه جاي دارد. اين درحالي است که بنا بر مستندات رجالي، فرزندان دختر امام کاظم (ع) دست کم هجده تن بوده اند و فاطمه در بين اين همه بانوي گران قدر، سرآمد بوده است. حاج شيخ عباس قمي آنگاه که از دختران موسي بن جعفر (ع) سخن مي گويد، درباره فاطمه معصومه (س) مي نويسد: ?بر حسب آنچه به ما رسيده، افضل آن ها، سيده جليله معظمه، فاطمه بنت امام موسي (ع) معروف به حضرت معصومه است.

   

فضيلت بي نظير 

 شيخ محمد تقي تُستري، در قاموس الرجال، حضرت معصومه (س) را به عنوان بانوي اسوه معرفي کرد و فضيلت وي را در ميان دختران و پسران حضرت موسي بن جعفر (ع)، غير از امام رضا (ع) بي نظير دانسته است. ايشان در اين زمينه چنين مي نويسند:  ?در ميان فرزندان امام کاظم (ع) با آن همه کثرتشان، بعد از امام رضا (ع) کسي هم شأن حضرت معصومه (س) نيست?.  بي گمان اين گونه اظهار نظرها و نگرش به شخصيت فاطمه دختر موسي بن جعفر (ع) بر برداشت هايي استوار است که از متن و روايات وارده از ائمه اطهار (ع) به دست آمده است. اين روايت ها، مقام هايي را براي فاطمه معصومه (س) برشمرده اند؛ مقامي که نظير آن، براي ديگر برادران و خواهران وي ذکر نکرده اند و به اين ترتيب، نام فاطمه معصومه (س) درشمار زنان برتر جهان قرار گرفته است.

  

 

به جـــان پاک تو اي دختر امام، ســلام          به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام

تويـي که شــاه خراسان بود بــرادر تــو          بـــر آن مقام رفيــع و بـر اين مقام، ســلام

به هر عدد که تکلم شـود به ليل و نهار          هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام

صبح تا شب و از شام، تا طليعه صبــح          بر آستـانه قــدسـت علي الـدوام، ســلام

در آســـمان ولايــت، مــه تمــامي تـــو           ز پاي تا به ســرت اي مـــه تـمـام، ســلام

به پيشگــاه تو اي خواهـــر شه کـَـونين          ز فـرد فـرد خليـق، به صبح و شام ســلام

منم که هر سر مويم به هر زمان گويـد          به جـان پــاک تـو اي دخــتـر امـام، ســلام

 

غروب غمگين

حضرت فاطمه (س) پس از  ورود به شهر قم، تنها هفده روز در قيد حيات بود و سپس دعوت حق را لبيک گفت و به سوي بهشت برين پرواز کرد. اين حادثه در سال 201 هجري رخ داد. سلام بر اين بانوي بزرگوار اسلام از روز طلوع تا لحظه غروب. درود بر روح تابناک معصومه (س) که اينک آفتاب حرم باصفايش، زمين قم را نوراني کرده است. سلام بر سالار زنان جهان و فرزند پيام آوران مهر و مهتران جوانان بهشتي. اي فاطمه! در روز قيامت، شفيع ما باش که تو در نزد خدا، جايگاهي ويژه براي شفاعت داري.

 

 


علی اصغر بلوکی بازدید : 79 یکشنبه 16 شهریور 1393 نظرات (0)




امام رضا(ع) همچون پدران خود از شخصيتي ملکوتي و محبوبيتي فراگير برخوردار بود و همين امر نيز موجب خشم و وحشت دشمنان و عامل اجراي توطئه‌هاي بسيار بر ضد ايشان بود که در نهايت به شهادت آن حضرت منجر شد

ابوالحسن علي بن موسي (ع) ملقب به "رضا" امام هشتم از ائمه اثني عشر (ع) و دهمين معصوم از چهارده معصوم (ع) است

کنيه آن حضرت ابوالحسن و چون حضرت امير (ع) نيز ملقب به ابوالحسن بوده است حضرت رضا (ع) را ابوالحسن ثاني گفته اند. مشهورترين لقب ايشان نيز "رضا" است

القاب آن حضرت عبارت است از رضا، صابر ، رضي و وفي که مشهورترين آنها رضاست . در فصول المهمة نيز مشابه اين مطلب آمده با اين تقاوت که در آنجا به جاي القاب رضي و وفي ، زکي و ولي ياد شده است

در مورد اعطاي لقب رضا به امام هشتم آمده است : بدان جهت آن حضرت را رضا ناميدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و براي پيامبر و ائمه در زمين رضا بود و نيز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وي را رضا ناميدند . همچنين گفته اند چون مأمون بدان حضرت ، رضايت داد وي را رضا گفته اند

(تحميل ولايتعهدي به امام رضا (ع

پس از قتل امين اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در ميان بني عباس فرد برجسته اي که مورد قبول و رضايت همگان باشد وجود نداشت . در يمن، کوفه، بصره، بغداد و ايران عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظاري را که از خلافت بني عباس داشتند در نيافتند زيرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعي بودند از اين رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علي (ع) بودند و اميدها و آرزوهاي خود را به افراد برجسته و متقي اين خاندان بسته بودند

فضل و مأمون با مشاهده اوضاع نابسامان شهرهاي مهم و شورش مردم (مانند قيام ابوالسرايا در کوفه و علوي ديگر در يمن) به اين نکته پي برده بودند و مي خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازي از خاندان علي به وليعهدي رضايت مردم را به خود جلب کنند و پايه هاي خلافت مأمون را مستحکم سازند به همين جهت مأمون در سال 200 قمري بنا به گفته طبري رجا بن ابي الضحاک و فرناس خادم (در بعضي از روايات شيعي ياسر خادم) را به مدينه فرستاد تا علي بن موسي بن جعفر (ع) و محمد بن جعفر (عموي حضرت رضا" ع") را به خراسان ببرند

در روايات شيعه آمده است که مأمون به حضرت رضا (ع) نوشت از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان بروند نه از راه کوفه و قم و دليل اين امر را کثرت شيعيان در کوفه و قم ذکر کرده اند زيرا مأمون مي ترسيد شيعيان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. اين مؤيد آن است که عامل فراخواندن حضرت رضا (ع) به خراسان عاملي سياسي بوده است و مأمون مي ترسيده که کثرت شيعيان در کوفه و قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار بکلي از دست مأمون خارج شود.

حديث سلسلة الذهب

مشهور است که به هنگام ورود حضرت رضا (ع) به نيشاپور طالبان علم و محدثان اطراف آن حضرت اجتمع کرده و از ايشان خواستند حديثي برايشان نقل کنند .

حضرت حديثي بطور مسلسل از آباء طاهرين خود رسول الله (ص) و جبرئيل از قول خداوند روايت کرد که « کلمه لا اله الا الله حصني و من دخل حصني امن من عذابي» يعني کلمه توحيد با لا اله الا الله حصار و باروي مستحکم من است و هر که بدرون حصار من رفت از عذاب من در امان ماند.

اين حديث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار (ع) تا حضرت رسول (ص) به سلسلة الذهب معروف شده است. و درباره اينکه چرا آن حضرت اين حديث را املا فرمود بايد گفت که آن نوعي دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زيرا اساس و مدخل آن اين کلمه است که معتقدان به خود را از هرگونه تشويش و عذابي در امان مي دارد و مسلمانان بايد با توجه به آن در درون حصار و باروي اسلام از اختلاف کلمه بپرهيزند و مدافع آن حصن در برابر تهاجم خارجي باشند و از دشمني و مخالفت بر سر مسائل فرعي دوري گزينند.

شرايط پذيرش ولايتعهدي از سوي امام رضا (ع)

امام رضا (ع) پس از نيشابور به طوس و از آنجا به سرخس و سپس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت. به روايت عيون الاخبار الرضا مأمون نخست به آن حضرت پيشنهاد کرد که خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع کرد و در اين باب صحبتهاي زيادي ميان ايشان رد و بدل شد و سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ، امام ولايتعهدي را پذيرفت به اين شرط که از امر و نهي و حکم و قضا دور باشد و چيزي را تغيير ندهد.

علت مقاومت امام اين بود که اوضاع را پيش بيني مي کرد و بر او مسلم بود رجال دولت که عادت به لاابالي گري و درازدستي عهد هارون الرشيد کرده اند زير بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانين الهي نخواهد بود.

مأمون پس از آنکه آن حضرت ولايتعهدي را پذيرفت امر کرد تا لباس سياه که شعار عباسيان بود ترک شود و در باريان و فرماندهان و سپاهيان و بني هاشم همه لباس سبز که شعار علويان بود بپوشند. خود نيز جامه سبز پوشيد و نام امام را زينت بخش درهم و دينار کرد و مقرر داشت در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود و اين به روايت طبري روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 قمري بود.

مناظره هاي امام

در آن زمان فرقه هاي مختلف گسترش يافته و سؤالات بسياري از دستگاه خلافت وجود داشت، مأمون براي رفع ضعف دستگاه خلافت در اين زمينه، مناظره هايي با حضور امام هشتم تشکيل مي داد .

نظر ديگري هم در مورد برگزاري اين جلسات مناظره وجود دارد و آن اينکه حاکم عباسي قصد داشت فکر و ذهن مردم را به اين نشستها معطوف و بي کفايتي و بي لياقتي خود را پوشيده بدارد.

از طرف ديگر چون محبوبيت امام بي نهايت و رو به افزايش بود مأمون انتظار داشت امام به شايستگي در مناظرات ظاهر نشده و از شأن و مقام آن حضرت در ميان مردم کاسته شود، غافل از اينکه امام رضا فرزند بزرگاني چون اميرالمومنين علي(ع) و امام محمد باقر(ع) است.

از ديگر کارشکنيهاي مأمون براي لطمه به محبوبيت و مقبوليت امام برهم زدن نماز عيد فطر بود . مأمون در هر موقعيت و مناسبتي سعي مي کرد اوضاع را به گونه اي پيش ببرد که لطمه اي به امام وارد کند اما هميشه امور برعکس انتظار او پيش مي رفت و شرايط به نفع امام و به ضرر وي مي شد .

در جريان نماز عيد فطر، مأمون که به بهانه کسالت، اقامه نماز را به امام رضا(ع) واگذار کرده بود، وقتي از خبر استقبال و ازدحام چشمگير مردم مطلع شد پيش از آن که امام به مصلا برسد پيکي نزد امام فرستاد و از او خواست بيش از اين به خاطر او متحمل زحمت نشود و اقامه نماز را به شخص ديگري واگذار کند.

امام رضا نيز بي آن که مخالفتي نشان دهد از همان راه بازگشت و مردم نيز چون مشاهده کردند حضرت نماز نخوانده مراجعت کرد، آنها هم بي آن که نماز به جاي آورند به خانه هاي خود بازگشتند.

شهادت

با وجود همه محدوديتهايي که براي امام گذاشته مي شود و تلاشي که افراد مأمون مي کنند تا ارتباط امام رضا(ع) با مردم کم و بواسطه برگزاري مناظره هايي نيز براي کم شدن از محبوبيت امام ناکام مي مانند، در نهايت تنها کاري که به ذهنشان مي رسد به شهادت رساندن امام با زهر کين، براي حفظ جايگاه خود است .



تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام یک از مطالب سایت را بیشتر می پسندید؟
    شما در کدام رده سنی می باشید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 176
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 106
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 1,759
  • بازدید کلی : 39,911